نیلوفرانه ها

گاه نوشت های دختری از جنس توت فرنگی ...

نیلوفرانه ها

گاه نوشت های دختری از جنس توت فرنگی ...

برخورد نزدیک از نوع دوم: لگاریتم قلبمو بگیر و ضرب در زهر مار کن

«ان چه بوده است همان است که خواهد بود؛ و انچه شده است همان است که خواهد شد؛ و زیر افتاب هیچ چیز تازه ای نیست»


ا قای     کمالی معلم ریاضی مون برای ۵۵۰۰ بار داد میزنه:این مبحث لگاریتم تو کنکور از اهمیت زیادی برخورداره!لطفا گوش کنید دخترها! سرم رو از رو میز بر می دارم و به تخته سیاه نگاه می کنم....پر از جمع و تفریق و ضرب لگاریتم و انتگرال! تو هم تو هم و بدونه فاصله!   x وy ها مثل مار رو تخته سیاه کمین کردن که بپرن و گلوت رو پاره کنن!.....بنویسید!...به جزوم خیره می شم؛رنگ و وارنگ؛ پر از سوال و نکته و تست و عبارتهای « خیلی مهم است!»....و دریغ از یه کلمه که خونده باشم.....هوا بدجوری سنگینی می کنه ! ۷۰ تا ادم زبون بسته رو عینه گاو ریختن تو یه اتاق کوچیک و تنگ با یه عالمه نیمکت و پنجره های قفل و کلید شده و زههی خیال باطل از ۱ اپسیلون اکسیژن که بکشی تو ریه ات و خدات رو شکر کنی!...چشمم به بغل دستیم میفته که خودش رو مثل بختک انداخته رو اینه و داره چشم خودش رو در می یاره! طوری تو اینه خودش رو نگاه می کنه که انگار تو عمرش وجنات اش رو ندیده! ....ازم میپرسه ریمل ندارم؟! با پوزخند شونم رو مینازم بالا که یعنی نچ!صدای جلوییم مثل وز وز مگسی که تو شیشه در دار انداخته باشن رو مغزم بالانس می زنه! با سرعتی باور نکردنی راجب نامزد دردونه اش که خیلی خیلی دوستش داره و عروسی اش که قراره تو هتل چی چی فلان باشه مثل تراکتور ور می زنه و همینطور که داره باحلقه ی پر نگین برلیانش بازی می کنه میگه که در حال حاضر بزرگترین غمش اینه که جهاز اشپز خونه اش رو ابی ست کنه یا زرد؟!!!! دلم اشوب می شه نمی دونم چرا!  به دستام نگاه میکنم؛حلقه ی قدیمی و رنگ و رو رفته مامان که نگین هاش حتما خیلی وقته  افتاده بود و مامان بعد از بابا چشم دیدنش رو نداشت رو انگشتم تنها و غمگین نشسته....از ۲ ماه پیش هیچ درش نیاوردم...ترفندی بود که خودم اختراع کرده بودم برای خلاص شدن از شر تموم مزخرفاتی از قبیل: خانوم ببخشید می شه چند لحظه وقتتون رو بگیرم ...........یا..... عروس ننم می شی!؟.. کتاب تست ابی قلم چی کوفتیمو باز می کنم٬ تست ها ردیف زیر هم واسه خودشون می زنن و می رقصند!...بغل دستیم اروم می پرسه: ببین؟ جواب تست ۲۶۹ کدوم می شه؟!...به تست که نگاه می کنم سرم گیج می ره! از روش حتی نمی تونم بخونم....یعنی جوابش کدومه؟...تو دلم یواشکی می گم : ان ن مان ن نباران....تو تو اسگاچی.... غرعه میفته به پاسخ ۳! با اعتماد به نفس جوابشو  میدم!.. به من چه! میخواست از منگی مثل من سوال نکنه!..زززززززینگ! کلاس می ره رو هوا! دختر ها با کله! رقصان و خندان از کلاس میریزن بیرون! دم در اموزشگاه قیامته !پدر مادر های مضطرب و نگران و پسر های سوسول به ظاهر عاشق پیشه و خوش تیپ و بد تیپ! به قول معروف هر کی با یارش! مثل حلزون سرم رو می ندازم پایین وراه میفتم سمت خونه! تو سرم حباب های سیاه تالاپ تالاپ می ترکند! از خدا میخوام که گرد باد بفرسته و من رو بر داره و ببره جایی که عرب نی می ندازه!...........ببخشید خانوم؟ میشه وقتتون رو بگیرم؟.........فقط به حلقه ی بدون نگین مامان نگاه میکنم!

پی نوشت: دوست دارم هر روز اپ کنم! ولی نمیشه...حالم خوب نیست.....اینجا واسم دلخوشی شده بود که دیگه اینجا هم خوشحالم نمی کنه...اما سعی ام رو برای بهتر شدن همه چیز میکنم.....

برخورد نزدیک از نوع اول:پشت این ناکجا اباد.......

«جوراب هایت را در بیاور؛اون کتونی های سنگین یا اون صندل های مسخره را دور بیانداز و لحظه ای با پای برهنه بر زمین خشک و سخت راه برو....بگذار پاهایت با زمین اشنا شود؛زخمی شود و برایش بمیرد...وقتی دو قطره خون از انگشتان کوچکت چکید...داستان مرا باور میکنی....»
به زور کتک هم که شده بدن بی حسم رو می کشونم پای میز کامپیوتر؛روی صندلی لعنتی پشت کامپیوتر سر میخورم و میرسم به صفحه کلید مسخره که صدای تیلیک تیلیکش حا لمو بهم میزنه!وقتی صفحه ویندوز در به در با اون صدای منزجز امیزش که شبیه کشیدن ناخن رو تخته سیاه کهنه است بالا می یاد فقط به تو فکر میکنم؛به تو لعنتی که حرف های چندش اورت رو یه جایی تو دل این کامپیوتر برام قایم کردی و اسمشو با ۱۰۰۰ کلک گذاشتیpm,weblog,e_mail و هر کوفت و زهرمار دیگه!اونوقت من بدبخت مجبورم تو دنیای سرسام اور اطلاعات اسم الکی من دراوردی خودم رو وارد کنم و بعدش با یه صدای تق تق وحشتناک پرت بشم تو یه قبرستونی با  تا۱۰۰۰اسم کذایی و قبر! قبرهایی که ادمکهای زرد بدرنگ بدجنس توشون خونه کردن که فرت و فرت مثل تراکتور رو سرت دروغ سرازیر کنن!....پنجره pm ات که باز میشه جلوم باید       منتظر بمونم که هر چی توهین و تحقیره به صورت یه سیلی حسابی چند کیلو بایتی دردناک با زخم و درد و جز جیگر به صورتم بخوره!اون وقت لبمو این قدر گاز بگیرم که یه قطره خون از گوشه لبم بریزه رو صفحه کلید و زیر انگشتای من پخش بشه تا وقتی برات مینویسم سلام؛ازت متنفرم و تو جواب میدی سلام چرا؟چی شده باز؟عین شقایق تو صحرا شکوفه کنه.....بعد تو بپرسی معلومه چه غلطی داری میکنی؟ و من جواب بدم که دارم حال تهوعم رو با نقاشی شکنجه اور از صورت تو تسکین میدم...هر چی کج و کوله تر....بهتر!رو یکی از از ادمکها کلیک میکنم تا براش از تو بنویسم....از تمام اخلاق های مزخرفت! از دستت وقتی میذاری رو صفحه کلید و ادم احساس میکنه میتونه توش یه خنجر به چه گندگی تصور کنه!.......از لبخندی که نمیبینم( اما خوب بلدم حدس بزنم)....اون وقت اون ادم جواب بده که خب که چی؟بعد من یادم بیاد که ای داد بی داد! نصف ادمکهای من خود تویی؟خود نفس بریدت!عینهو یه اسمون پر کلاغ و یه دونه سنگ کوچیک...که تو دستم خشکیده و نمیدونم با کدوم پرتاب میتونم فک تورو خورد خاکشیر کنم؟؟؟؟؟ ......offهامو میرم که چک کنم؛  ۱ نفر برام پیغام گذاشته؛از عشق نوشته.ناباورانه دگمه خاموش رو میزنم و می دوم سمت دستشویی....رودهام به هم پیچیده......(پشت این دیوار لعنتی چاخان کردن بدجوری نافرم اسونه)!!!!
پینوشت۱:دلم واسه لیمویی ؛حمیدرضا؛یاس و جودی غر غرو اندازه نخود شده!۲:لطفا در blogsky رو گل بگیرید تا خودم نصف اش نکردم۳:به عضو جدیدمون مهتایی خوشامد میگم!

تماس از زیر زمین:کاش اون دل کوچولوی قلوه سنگی رو یه ذره بچلونی!

«دیگر دلم برای باد پر نمی زند؛نمی سوزد؛زیرا که من قاصدکی با ریشه های قهوه ای ام!»
پاهامودراز میکنم و ارزو میکنم که برن  توی زمین و ریشه بشن و بشم یه درخت!بعد اولین کاغذی که گیر میارم پهن میکنم رو ی ریشه های قهوه ای ام و مینویسم که دلم واست اندازه یه نخود شده!اونقدر اینو صادقانه می نویسم که یه قطره اشک کوفتی از چشمم که دیگه به هیچ دردی جز زار زدن نمی خوره همین جوری قل میخوره میریزه رو گردنم؛بعد سر میخوره و میرسه به اون ریشه های مزاحم و حسابی سیرابشون می کنه!ریشه ها خم میشن می رن تو زمین و تازه من میشم یه درخت!ببینم؟با توام!دلت واسه من تنگ نمیشه؟هه!مگه تو دل هم داری جوجه تیغی بی مصرف؟!همچین سوال احمقانه ای فقط از من منگول بر میاد!من اونقدر احمقم که نمی دونم حتی ۲ تا خط موازی یه جایی تو یه قبرستونی به نام بینهایت میچسبن به هم و می شن نقطه اون قدر احمقم که فکر میکنم تو هم مثل من کنار تلفن زانوهاتو بغل کردی و رفتی اون دنیا!اونقدر حماقتم زیاد که فکر میکنم تو هم مثل من از دلتنگی میخوای بخوابی کف زمین گاز بزنی بلکه دل صاحاب مرده ات ارووم بگیره که نمیگیره!وای اونقدر دلم پره که میخوام عینه اتشفشان منفجر شم!میبینی؟منو باید ببرن شستشوی مغزی کنن شاید که حالیم شه که بابا بفهم!کسی دلش واسه تو تنگ نمیشه؛برو اون حال وهوای چرند جلوی تلفن رو واسه فیلمهای هندی فیلمنامه بنویس! اسکار رو شاخشه!بعدشم برو کنار پایه های ریشه دار که اسمشو گذاشتی میز تلفن عینهو گوسفند ولو شو و بع بع کن!!!؛چون انقدر خری که فکر می کنی لغت دلتنگی تو لغتنامه هر بنی بشری پیدا میشه؛اون وقت وقتی حسابی از زمین و زمان خوردی وپوستت مثل پوست دل ادما کلفت شد(نمیگم کرگدن چون دل لعنتی ادما ضخیمتره!)اون وقت میتونی سرتو بلند کنی بری خیابون به هر کس و ناکسی دستتو دراز کنی بگی میشه ۵دقیقه دلتو بدی به من؟ میشه ۵ دقیقه اون زهرماری؛اون دل کوچولوی قلوه سنگی رو بچلونی؛شاید چند میلی متر واسه من تنگ شه؟پس چرا زنگ نمیزنی؟مردی باز؟چرا انگشتاتو رو شماره ها نمیلغزونی نامرد؟مگه دوستم نداری زیاد؟؟؟!چیه چرا نیشت بازه بهم میخندی؟نکنه تو هم فکر میکنی کن ادم بشو نیستم؟! هان؟بمیر بابا!