نیلوفرانه ها

گاه نوشت های دختری از جنس توت فرنگی ...

نیلوفرانه ها

گاه نوشت های دختری از جنس توت فرنگی ...

جادوگر ؛ من و توهمات کودکی که هرگز بزرگ نشد !

«حال وقت آن است که از زمستان به در آیی و دوباره ایمان بیاوری به بهار  و آن چه را از زمستان آموختی در ایمان تازه ات به کار بری.زیرا که ماندن در این سکوت و سنگینی رسم بهار و ایمان نیست؛ ایمان شکفتگی و شور و شادمانی است. ایمان زندگی است»


چشمم که به عدد ۱۹ توی تقویم می خورد ؛ انگار که مثل شعبده باز ها از حلقم یک دستمال دو متری گل منگولی بیرون کشیده باشند نفس راحتی می کشم و آرزو می کنم ای کاش تمام روزهای خدا؛ معمولی و بدون هیچ مناسبت خاص بود! نه عید بود!نه عید دیدنی و نه هیچ کوفت و زهر مار دیگری که این بشر بدبخت را به یاد تمام داشته ها و نداشته هایش بندازد! 

عید که باشد ... کسی را نداشته باشی که به دیدنش بروی ... کسی به دیدنت نیاید ... عیدی که از کسی نگیری ... مسافرت های قشنگ دسته جمعی و مهمانی های کوچک صمیمی که نروی ... صدای خنده و صحبت های گروهی بچه های فامیل را که نشنوی ... سیزده روز بست ؛ در نقش سرایدار آپارتمان کنج خانه بپوسی و  سیزده بدر با دوستان و کسانی که دوستشان داری بیرون نروی و کسی برایت گلدان لاله و سنبل عیدی نیاورد « مثل من می شوی ...» ... و از ته قلب باور می کنی که عید چیز خوبی نیست ... هیچ روزی که آدم ها دور هم جمع شوند و صدای خنده هایشان گوش تو را کر کند روز خوبی نیست ... و تو حسودی بیش نیستی ... حسودی که حسادت خوشبختی های کوچک دیگران را می کند... نه! ... این ها ناشکری نیست ... اینها دلتنگی های کوچک دل دختری ست که عاشق بهار و بهاری شدن و خنده های شبیه جیغ و تمام گلهای سفید و قرمز و بنفش دنیاست و کسی برایش گل و سبزه هدیه نمی آورد ... بوی دریا و نم و هوای شرجی و باران های پشت سر هم و جنگل و شمال بماند که امسال نبودش ما را کشت...هیچ خیالی نیست !


وقت نو شدن هاست ... هوس کردم پیشنهاد های بی شرمانه بدهم! هوس کردم مغزم را گرد گیری کنم و دوباره صبح ها بعد از بیرون رفتن از خانه در خیابان زیگ زاک بپرم هوا و زیر لب آواز هایی زمزمه کنم که تا به حال به گوش هیچ کس نرسیده باشد و روی جدول خیابان مثل «دختری با کفش های کتانی» با دستانی باز راه بروم ... بگذار همه فکر کنند : اه اه! چه لوس و رمانتیک و در پیت ! و بعد یک کاغذ بردارم و تویش هر چی از پارسال و امسال توی دلم گندیده؛  عین جادوگرها با زعفران یا آب پیاز بنویسم و روی کلماتش نقطه نگذارم که هر کس و نا کسی بتواند بخواند و بعد در یکی از هزاران جوی لجن بسته ی این شهر رهایش کنم؛ بلکه برسد به دست کسی که از رموز سحر و جادوگری آگاه باشد و بتواند نامه ام را بخواند و دلش بسوزد و بیاید مرا نجات بدهد از چیز های بزرگ و کوچک بدی شبیه تنهایی و برایم سحری کند و وردی بخواند به مو ی زیر بغل مارمولک و سنجاق قفلی شکسته و دم گربه ی چلاق و گره ی کور چهل سال باز نشده و سوراخ جوراب و میخ طویله ی کج؛ و فوت کند وچال کند بلکه این بخت بسته ی من باز شود و یک روز خانه مان را آب ور دارد و بنشینم در تشت و از راه آب های فاضلاب برسم به آب های مدیترانه و اقیانوس آرام از آنجا بروم برسم به جایی که نامش تهران نباشد و تا چشم کار می کند سبزی باشد و آب و آسمانی آبی...

به عقل من شک کردی؟! ... حق داری !!


«روی ماه خداوند را ببوس» مصطفی مستور را حتما بخونید! کتابی که خیلی شیک ؛ایمان شما رو خرد و خاکشیر می کنه و می ریزه دور و از نو ایمانی محکم تر تحویل تون می ده! به شرطی که مثل من ترسو نباشید و جنبه ی حرف های نو رو داشته باشید!

دانشگاه از فردا شروع می شه! اونم تو محل جدیدمون! منتظر اخبار مهیج ام از دانشگاه جدید باشید !! (نیش باز)

اونقدر تو سیزده روز عید حرص اطرافیان و چیز های مسخره رو خوردم که از عصبیت؛کمرم  گرفت و دو هفته است که مثل پیرزن های هشتاد ساله دولا دولا راه می رم و ناله می کنم! مامان روزی پنج بار می گه: خاک به سرت ! حرص بخور! اینم نتیجه اش !! و من بین آه و ناله میخندم و می گم:خیالی نیست! از ما گذشته ؛دور دور شما جوون هاست ! عبرت بگیرید !! و دولا دولا پا به فرار می ذارم که مبادا لنگه دمپایی صورتی و سنگین مامان به جاییم اصابت نکنه!!

این آهنگ « مهم نبود...» اندی بدجوری افتاده تو سرم و رو مخم اسکی می ره! به قول دوستم: اندی؟!!! آهنگ از این جواد تر نبود؟!! 

کم فحش بدید من رو که :زود زود آپ کن! کرم دارید ناراحتتون کنم با افاضاتم؟! آروم بگیرید دیگه!

نظرات 28 + ارسال نظر
عمو هندونه شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:44 ق.ظ http://hendoone.blogsky.com

ای عمو قربون اون پیشنهاد بی شرمانه ات بره ! به قول معروف بذار اون بد بختایی که با دست و سر و پای شکسته فرستادی بیمارستان مرخص بشن تا نوبت بقیه برسه !!!!
بد قول قسم شکن نامرد ! ( سوت )
چقدر بهت گفتم توی این تعطیلی برو مسافرت که حالت خوب بشه ؟ هی چرت و پرت جوابم دادی ... اصلا باید به مامانت هم بگی بیاد یه وبلاگ بزنه که یکمی ما باهاش صوبت کنیم نذاره تو اینجوری بمونی ! ببین چه بلایی سرت اومده !‌(چه بلای مثلا ؟؟)
در مورد ایمان هم من هیچ نظری نمیدم چون همیشه مامانم نظرش را داده میگه بی دین و ایمون کافر !‌:) دیگه چیکار کنیم
مزرعه که نشد (یعنی شد ولی من نشدم ) یه چمن زار ژیدا کردم توپ ! .. فعلن
زت زیاد

برو بابا! پا نیستی! یه مزرعه می خواستی پیدا کنی مردی ما رو!
چمن زار چیکار می خوام مگه گاوم من؟!

ارنستو شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:54 ق.ظ

۱.و من بی ایمان ترین مومن دنیام...
۲. اه! برو بابا دلت خوشه! همچین حرف میزنه انگار حالا همه ی دنیا هر روز و شب (!) توی پارتی و جنگل و دربند و عشق و حال و صفا و موسیقی و پر از باکسی و یاور همیشه مومن و این حرفان! تو وضعت فقط عادیه. خوب نیست.همین. سیزده به در هم که وقت بیرون رفتن نیست! شعار نیستا جدی میگم.
۳. اون صحنه ی در جستجوی نمو رو دیدی که ماهی ها توی تور افتادند و شعارشون اینه جاست کیپ سوییمینگ.یعنی فقط به شنا کردن ادامه بده. حالا تو سعی کن شنا بکنی به آزادی هم میرسی...( عق!)
پیشنهادهای بی شرمانه ت هم خیلی پاستوریزه بود! دختر کتونی پوش اینقدر پاستوریزه نبود!:)) در ضمن فکر اینو کردی که اگه نامه ت برسه دست آقا غول بی صفت که رمز خونی هم بلده چی میشه؟
۴.این کتابو در یه روز تموم کردم و کلی خاطره دارم از غافلگیری هاش. خوبه ولی ...
۵. فکر کنم قدت نرسیده پرده ها رو وصل کنی کمر درد گرفتی! همچین میگه عین پیرزنای هشتاد ساله که هر کی ندونه فکر میکنه دختر نوزده ساله س!=))
محل جدیدتون کجاست حالا!
۶. آلبومش حرفی واسه گفتن نداشت...برو تو کار بنیامین جدیده...
۷. فحش!حالا بیا آپ کن! نه من ناراحت نمیشم راحت باش! باور کن!

۲.تو یکی صحبت نکن ها! تو همون دانشگاه تون یک پا دربند خودش!
در ضمن اون غول بی صفت شاخ دار هزاری می ارزه به آدم های دیگه!
۴. اوهوم ...
۵. همونو بگو!
۶. تو کار اونم هستم!
۷.خنده~
پ:ن:می بینم که این دفعه غلت املایی گیر نیاوردی دپ شدی! :ی

متولد ماه فوریه شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:45 ب.ظ

چقد نال می زنی ! یعنی واقعا کارت با ۱۰۰ تومن عیدی حل می شه ؟ به نظر من به جای خوندن این کتابا یه ۴ تا کتاب آشپزی مثه رزا منتظمی یا چگونه باید با اشخاص محترم صحبت کرد بخوون اینا بیشتر به دردت می خوره ! اصن ببینم چرا یکم راجع به موضوعات جالب تر مثه نقش نوسانات قیمت نفت بر بازار بورس تهران در دو دهه اخیر !!! یا راجع به نقش پراپلرها در ساختمان موتور !!؟؟ یا اصن عسل خانوم شبکه تپش نمی نویسی چند شب پیش دیدی چقد خوشگل شده بود !!!!!!! فیلن

دلم می خواد! وبلاگمه! نال می زنم!اصلا جون می کنم! به تو چه؟!
محترم نداریم ما دور و برمون!
از اون چیز ها می خوای اخبار شبانگاهی کانال دو رو نگاه کن!
دیشتو بد تنظیم کردی! اینجا ما ماهواره نداریم!

مهرشاد شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:51 ب.ظ

سلام

اول از آخر شروع کنم :)‌ من که خیلی حال می کنم متنهای شما رو می خونم ٬ خودم هم نمی دونم چرا ٬ اما خوب حال می کنم دیگه :) ٬‌ پس زود زود آپ کنید

دانشکده فنی که یک هفته است کلاساش شروع شده ٬ تازه مثلا ما فوق می خونیم ٬ اما از همون هفته قبل کلاس داشتیم ٬ یه مشت پیر پاتال درسخونیم دیگه :)) ٬ شما کدوم دانشگاه درس می خونید که تازه باید از فردا برید ؟؟؟؟؟‌ این قضیه جا عوض شدنه دیگه چیه ؟؟؟؟؟ جواب : فضول رو بردن جهنم :-q

یه جمله هست که خیلی دوسش دارم ٬ اون هم به خاطر اینکه شادی جونم ( رفیق نامردم شادمهر )‌ همیشه می گفت :‌ " خیالی نیست ٬ آرررره ٬ هیچ خیالی نیست " :)

من هم کل عید خونه بودم ٬‌ روز هفتم تازه یه سر به بابا بزرگ و مامان بزرگم زدم ٬ دیگه هیچ جا نرفتم :( به نظرم عید خوبی نبود :(

یه رفیق دارم به اسم وحید ٬ با این آهنگ اندی " دهن منو زده " (‌ دیالوگ فیلم چهار شنبه سوری )‌

هر وقت این ترکیب " پیشنهاد بی شرمانه " به گوشم می خوره ٬ یاد فیلمش می فتم و کلی می خندم ٬ عجب فیلم ضایعی بود ها :))

نمی دونم چرا هوس کردم یه پیشنهاد بی شرمانه بدم ٬‌اون هم در غالب یه تکه شعر نو از قیصر امین پور ٬‌ باشد که مقبول افتد :)

" تو به چشم من آبرو بده
من به چشمهای بی قرار تو
قول می دهم ریشه ما به آب و شاخه های ما به آفتاب می رسد
ما دوباره سبز می شویم "

ok ?????

خوب دیگه باید کاسه کوزم و جمع کنم برم ٬ چون کلاسم تا ۴۰ دقیقه دیگه شروع میشه ٬ عجب کلاس تابلوییه این " ادوات FACTS " :)

یا علی

مال ما با مه دانشگا های دنیا فرق داره! در ضمن برد جهنم!
وای! منم دهن همه رو زدم احتمالا~!
کلاس نمنه؟!

mahmood230 شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 03:59 ب.ظ http://mohebannet.blogsky.com

سلام
بند اولت خیلی زیبا بود کاش جلوش مینوشتی ازکیه...من یه جور دیگه ای با این قسمت موافقم ...بذار یه کم بیشتربدم...اینقدر کیف دارد چند تا پسر جوان که بعضی یک وجب ریش دارند (البته با صورتهایی نورانی و دوستداشتنی)بعضی مثل من کمکی ریش با شلوارهای پلنگی و خاکی یک جای دنج و خلوت پیدا کنند و(( آلیسا آلیسا)) بازی کنند..یا با پوست پرتقال بجان هم بیفتند و... راست میگویی عیدی که اینطور نگذرد خدایی عید نیست
بگذریم من طبیبی می شناسم که نسخه هایش حرف ندارد نه موی زیر بغل مارمولک می خواهد نه سنجاق شکسته
جناب طبیب دستمزد هم نمیخواهد فقط کافیست از عمق جانت صدایش کنی....فقط کافیست گاهی به آسمان نگاه کنی ...درست هنگام نماز صبح
...راستش اینقدر خدا را شکر میکنم که دور دور دورم از تهران که خدا می داند پشتکوه بودن هم صفایی دارد...
راستش این کتاب رانخوانده ام اما آنقدر به ایمانم ایمان دارم که بشر دست به دست هم بدهد تا او را از ذهنم بیرون کند نمیتواند...این دلیل بر ترسو بودن نیست اگر آدم بعضی از کتابها رانخواند دلیل بر عاقل بودنش است...در ضمن همیشه حرفهای نو حرفهای درستی نیستند گرچه اغلب درستند....

یادمه قبلنا قول دادید دیگه شاد بنویسید چی شد پس؟؟گرچه که:
شادی بجز از دیدن او رنج بود
شادی بزدای از دلم شادم کن

اون؟! مال عرفان نظر آهاری.
اون که بعله! بحث اش جداست.
نه! اتفاقا آدم باید این کتاب رو بخونه تا ایمانش رو بسنجه! ثانیا کتاب می خواد ایمان به خدا رو ثابت کنه! اما نه کور کورانه! به صورت تجربی! حتما بخون!!
شاد دیگه!

mahmood230 شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 04:35 ب.ظ http://mohebannet.blogsky.com

سلام ...شما شادمانه ننوشتی ما نوشتیم با عنوان مستی
اگه دلت خواست بیا...خوشحال میشم

فعلا یا زهرا

مهرشاد شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:18 ب.ظ

راستی حرف اندی شد یهو یه آهنگش یادم اومد :-) , می پرسید چیه ؟ بله چه سوال خوبی :-q , اینه

" نیلوفر بهاره عشق اومده دوباره
نیلوفر بهاره عشق اومده دوباره

بعد از گذشت سالها دیدم تو رو دوباره
انگار که دل از عشقت راه فرار نداره
دیدم هنوز نگاهت غرور چشمه ساره
دستای مهربونت نیلوفر بهاره
سلام گرم وخوبت با خنده ای صمیمی
مثل یه عکس زیبا از آلبوم قدیمی
بوسه ای با محبت رو گونه هام گذاشتی
از التهاب قلبم انگار خبر نداشتی
انگار خبر نداشتی......

نیلوفر بهاره عشق اومده دوباره
نیلوفر بهاره عشق اومده دوباره

خوندی تو در نگاهم نگفتم و نگفتی
با رفتنت تو هر گز از قلب من نرفتی
دیدم که در چشم تو نشسته شوق دیدار
بر صورت قشنگت نگذشته روزی انگار
برق دو چشم نازت زیبا تر از همیشه
هنوز دلی که کوهه پیش تو مثله شیشه
گذشته ها به چشمم تصویر آینده شد
تموم اون خاطرات برای من زنده شد
برای من زنده شد...

نیلوفر بهاره عشق اومده دوباره
نیلوفر بهاره عشق اومده دوباره "

:)

یا علی

باران شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:17 ب.ظ http://baroonkhoobe.blogfa.com

شلااااااااام.نیلو. جونم.خیلی هم خوب بود .همش که حال آدم نباید خوب باشه!!!
تازه حال من بدتره که دو ماه دیگه باید کنکور بدم.تروخدااااااا پاشو بیا یه کم بهم دلداری بده خب؟
بای.بعدشم دمپایی مامان منم صورتیه ولی خدا رو شکر سنگین نیست!!!

آتیش یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:26 ق.ظ http://4tish.blogsky.com

منم از اون کتابا میخوام :(
نیلو کتک میخواد احتمالا !!! مامانت نزد من میام میزنم :|‌ باز ...
ای بابا
هیچی نمیگم
فقط میام میخونم
قل میدم

مریم یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:37 ق.ظ http://aghazidigar.persianblog.com

اول! بدترین قسمت عید بیکاری و فکر کردن به بدبختیای بی شماره!

قلب شکسته یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:43 ب.ظ

سلام نیلوفرنگی قشنگم:)
چقدر بانمک نوشته بودی ...
راستی امروز تولدمه... :)
خودم فکر می کنم بزرگ شدم !!! :)
منتظر اخبار جدیدت از دانشگاه مهیج می مونم تا هر وقتی که تو بخوای .

مهرداد یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 03:06 ب.ظ http://www.2564.blogfa.com

وب قشنگی داری خسته نباشی

آره واقعا!
چقدرم که من زحمت می کشم واسش!

مهرشاد یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:18 ب.ظ

سلام

مگه شما ترکی میگی نمنه ؟ :)‌ کلاس ادوات FACTS ٬ یه چیزی تو مایه های Flexible AC Transmition System :)) ٬ یکی نیست بگه بچه برو دنبال کارت ٬ کتابات یخ کرد :-q ٬ باشه یه کم چرت بگم ٬‌ آلان می رم :)

ایووووووووووول ٬ به قول این پلیس سریال وفا : " شه جالب " ٬ بالاخره یکی رو دیدیم که در مورد دانشگاهش این جوری حرف زد :)‌ حالا نمی دونم این جوری حرف زدن یعنی اینکه دانشگاهتون رو دوست دارید یا نه :-q . بچه بودم یه برنامه عروسکی پخش می شد به اسم الستون و ولستون ٬ ‌من از کاراکتر " نادون " خیلی خوشم میومد ٬‌ حالا تازگی ها کم کم دارم می فهمم چرا ٬‌ چون منم یه نادونم :)

یکی گفت بنامین گوش کنید به جای اندی :)‌ ٬ به قول معلم تاریخمون تو دبیرستان (‌با لهجه ترکی بخونید) : ‌" اونم خوبه ٬ این هم خوبه ٬ ‌اون هم اینه ٬‌ این هم اونه ٬ همه چی خوبه "

به قول آقا سید گل : " اگه اتفاقی هست که می تونه بیفته و آدم رو به گه بشونه ٬ چرا نباید اون اتفاق بیفته ؟؟؟؟؟ " همون قضیه کتاب خوندنه ٬‌ چرا باید آدم بعضی کتاب ها رو نخونه ؟؟؟؟؟ این دلیل بر عاقل بودن نیست ٬‌ اگه به عاقل بودن خودتون اطمینان دارید با این کار چیزی رو از دست نمی دید ٬ تازه ممکنه افق های جدیدی به روی شما باز بشه ٬ اما اگه به عقل خودتون ایمان ندارید دیگه اون یه بحث دیگه ست (در تایید فرمایشات صاب بلاگ) :)‌

من که کلا از هرگونه چالش (challenge) استقبال می کنم ٬‌ سر همین چلنج با یکی از اساتید بود که تونستم تو advanced motion control ماکزیمم بگیرم :) ٬ به نظر من لذتی که در چلنج هست در .... نیست (‌ این سه نقطه رو خودتون هر جوری دوست دارید پر کنید :-q ٬ فقط یه تنوصیه بکنم که بد پرش نکنید ٬ همین :) )

یه چیز دیگه هم دیدم تو کامنتها که جلبش شدم ٬ چی بود خدایا ؟؟؟؟؟ آهان یادم افتاد ٬ "فقط کافیست گاهی به آسمان نگاه کنی" ٬ ایول ٬ یاد فیلم "گاهی به آسمان نگاه کن" افتادم ٬‌چه فیلمی بود :)

اینقدر فیلمهایی رو دیدم که کارگردانش کمال تبریزی بوده و توش رضا کیانیان هم بازی کرده ; که وقتی می رم باشگاه اسنوکر (بیلیارد) بازی کنم ٬ اونجا هم کمال تبریزی و رضا کیانیان میبینم ٬‌ جدی میگم ها ٬ ساعت ۱۰-۹ شب بود با وحید رفتیم باشگاه بیلیارد آس (‌ شریعتی )‌ یهو دیدم که بله دارن رو میز جلوی ما بازی می کنن و ازشون هم فیلم برداری میشه ٬ وحید هم طبق معمول با دیدن این صحنه over load شد ........... :))‌

اینجا ظاهرا یک مهندس مکانیک هم هست ٬ درسته ؟؟؟؟؟ " متولد ماه فوریه" شما مهندس مکانیک هستی ؟؟؟؟؟ اگه هستی که ایول چون من ........ حالا بماند :) ٬ فقط ایول :)

ببینم برو بچ گیتاریست ٬ ویولیست ٬ پیانیست ٬ .... هم اینجا هستن ؟؟؟؟؟ :)

باز دارم پر رو میشم ها :)‌ ٬ باز یه جا رفتم و بهم خوش گذشته دیگه نمیخوام ول کنم :)‌ ٬ به قول خشایار " پا شو برو گم شو " ٬باشه رفتم دیگه

یا علی

همه ماشالاه از طرف من جواب دادن!
بابا چلنج!
بابا مهندس!
بابا مطرح!
بابا!!

آلبالو دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 03:24 ق.ظ

مرسی

یاشار دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:40 ب.ظ http://yashaar.blogfa.com/

صدای دوقل از دور خوبه و تو چون نمی ریزن خونتون داری اینجوری بلبل زبونی می کنی. یکی از دوستام که دائم فک فامیلاشون خونه شون ولوان داره دیونه می شه از بس پذیرائی کرده.
راستی تو پذیرائی کردن دوست داری؟


تو که می گی دیگه امیدی به قورباغه نداری پس این لوس بازی ها چیه؟

از آینه بپرس نام نجات دهنده ات را!



ایمان!!

راستی یادمه قرار بود دیگه شاد بنویسی.

امید ندارم بهش؟!
مثل سگ خالی بستم!
تو کفشم بدجوررررر!!

سپیده دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 03:50 ب.ظ http://www.mahuor.blogfa.com

زمستان بیشتر دوستم داشت .
هرچه بوسه و بادبادک و مدادرنگی داشتم باد با خود برد
بهار می خندد به اندوهم !

مریم سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:57 ق.ظ http://aghazidigar.persianblog.com

آخ! چقدر بده آدم جلو ۱۶ نفر (بیشتر) ضایع بشه . منم خوشحال که اول شده بودم نگو ۶ نفر جلو بودن!

الهی! (بوس)
مهم اینگه واسه من اولی! ( یکی بیاد من رو جمع کنه لطفا!)

mahmood230 سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 06:06 ق.ظ http://mohebannet.blogsky.com

سلام...اگه اون کتاب رو گیر بیارم حتما میخونمش
این مطلب رو تو وبلاگم گذاشتم...حتما بخونید...
((آیا می‏توانید این مسئله را حل کنید؟))

دست نوشته‏ اى خواندنى از رتبه اول کنکور پزشکى سال
1364

یا زهرا

متولد ماه فوریه سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 06:55 ب.ظ

جان ؟ چی ؟ به من چه ؟!‌ یه سوالی داشتم ! شما مفتشی یا اینکه دوس داری تو کارای مردم فضولی کنی ! هان ؟ هان ؟ هان ؟ وبلاگ نیلوفرانه ها واسه ی یکی از دوستامه منم هر چی دلم بخواد بهش می گم اون اتفاقا از اینکه اینجوری باهاش صحبت می کنم خوشش می آد ! شما هم اگه خیلی ناراحتی می تونی بری دادگاهی ؛ جایی شکایت کنی ! :دی

آروم بگیر~!
چیزی نگفت که!

علی چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:56 ق.ظ http://ab1.blogfa.com

من اون کتاب رو می خوونم....تو هم به جای اندی
یه کم ونجلیس گوش کن!

کییییییییییییییییییییییییییییییی هست!؟؟

ارنستو چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 05:25 ب.ظ

کامنت دوم:
شماره ی ۲: اره...چه جورم...تو بیرونشو دیدی ما توشو هم دیدیم! اونقدر عشق و حاله که نمیدونم چی جور جمع و جورش کنم! میخوام بذارم تا قطب جنوب بدوم !
مسخره!=))

چرا خالی می بندی؟! هانننن؟!
ما توشم دیدیم! همه جا شو دید زدیم!
آب و هواش بسی دلپذیر بود!

mahmood230 پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:06 ق.ظ

سلام....به این مهرشاد بگین الا ن حال جواب دادن ندارم بعدا بیا... در ضمن بگو فارسی را پاس بدارید...چلنج نه و چالش...


یا زهرا

هان؟
چی شد؟!!
وا!
آهان!
چلنج که قشنگ تره!

سپهر پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:41 ق.ظ http://sepehr.persiangig.com

مثل همیشه عالی بود
بهم سر بزن

ساکاریس پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:38 ب.ظ http://sadboy.blogfa.com

در میان من و تو فاصله هاست
میتوانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
این تنها لبخند را از من دریغ مکن
منتظرت میمانم
انتظار برای یک یادگار از لبخندت

شادی پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:24 ب.ظ

سلام مرغ عشق من
قربوونت بشم خره
دلم برات تنگ شده مووشی من
.... شد باغ وحش که...

خنده!!

سپیده جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:09 ب.ظ http://www.mahuor.blogfa.com

هر کس روزنه ایی ست به سوی خداوند
اگر اندوهناک شود اگر به شدت اندوهناک شود ...
روی ماه خداوند را ببوس .

ووووای!
ایول!
می بینی چقدر قشنگه؟!

مریم شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:35 ق.ظ http://aghazidigar.persianblog.com

منم جمع کنید لطفا ! ذوق زیادی کردم از این که تحویل گرفتی! ایضا بوس!

mahmood230 یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 05:49 ق.ظ

سلام...قشنگتر یعنی چی مگه گربه اس....فارسی بهتره...

عیدتون مبارک... صد سال به از این سالها....چه خبر؟ خوبین؟

امروز روز شادیه..... و روز عیدی گرفتن...چه عیدی میخوای از حضرت زهرا بگیری؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد