نیلوفرانه ها

گاه نوشت های دختری از جنس توت فرنگی ...

نیلوفرانه ها

گاه نوشت های دختری از جنس توت فرنگی ...

فراموش کنید ! خواهش می کنم !

« می گویند شخصی شیطلن را در خواب دید که همراه خود انواع نخ ها و طناب ها را همرا داشت . از شیطان  پرسید که به چه منظوری اینها را با خود حمل می کنی ؟ شیطان خنده ای کرد و گفت : هر کدام را برای انسانی قرار داده ام . آن طناب بسیار ضخیم را که می بینی برای آن انسان پاک نهاد است و آن نخ برای فلانی و هر کدام را برای کسی قرار داده ام . شخص دنبال طناب خود می گردد و شیطان با پوزخند می گوید: برای تو طنابی در کار نیست ؛ خود مشتاق منی و از پی ام می آیی ... » 


آشپزخانه جای سوزن انداختن نیست. کله سحر ویر مامان گرفته بود و ناچار دل و روده ی کابینت ها رو عینهو کله پاچه؛جوری کف آشپزخانه ولو کردیم که خودمان هم میون کوه کاسه بشقاب گم و گور شدیم ! مامان مثل همیشه با حوصله و دقت کارها رو انجام می ده و من دست به کمر در حالی که تلفن بی سیمی رو محکم به گوشم چسباندم بین انبوه چینی های مامان وول می خورم و از یک طرف به حرفهای مفت دوستم به ظاهر ریسه می روم و از طرف دیگر راجب چیدمان ظرف و ظروف اظهارنظر بی خود می کنم و طبق معمول بدون انجام هیچ کمکی به مامان دستور می دم! 

پشت خطی! شیواست... سریع از دوستم عذرخواهی و خداحافظی می کنم.

(جواب می دم): سلام سلام ... احوال پیشی خانوم و از اون خنده های همیشگی مان می کنم.

-برگشته ...

(من بین خنده): کی؟ اول سلام کن بی شخصیت! برگشته چیه؟!

(محکم می گه): می گم برگشته ! می فهمی ؟!

لحن اش هیچ شباهتی به شوخی نداشت ...درست شبیه آژیر آمبولانسی که با سر و صدا از جلو آدم رد می شه و می دونی حتماْ خبر بدی داره ...

(با صدایی لرزان) ـ چی می گی؟! کی؟؟؟ کی برگشته؟! هان؟؟ د جووون بکن !!

   ...

و بعد از شنیدن جواب ؛ بعد از یک دقیقه سکوت؛ بدون خداحافظی گوشی رو قطع می کنم و بی اختیار ولو می شوم کف آشپز خانه!

شترررق‌ !!!

دنیا ایستاده ؟ آخر زمون شده ؟! چرا اینقدر گنگم ؟

مامان داد زد: چچچچچچچچچچچی شد ؟!!

وای ! روی چینی ها نشستم !! سریع از رو ظرف و ظروف خرد و خاکشیر شده بلند می شم و می ایستم.

کر شدم؟ کور شدم؟ چرا نمی بینم ...؟ نمی شنوم ...؟؟عقب عقب می روم چرا؟!

آآآخ !!

پام محکم می ره روی خرده شکسته ها و کف آشپرخانه قرمز می شه!

ضعععف می کنم ؛ چشم هام سیاهی می ره ...تلو تلو می خورم ؛نمی تونم دستم رو بگیرم به دیوار و دوباره می افتم رو چینی ها ...

نباید می اومد.

 


زمین نیست.آسمون نیست.خورشید نیست.ماه نیست.نور نیست.من نیستم.تو نیستی و هیچ کس و هیچ چیز نیست.در اعماق نیستی غوطه ورم. مدام مثل حباب بالا می روم و بالا می روم و یکهو بامممممممم !! می ترکم و با سر می افتم پایین! و فکر می کنم:

ـنباید می اومدی.عینهو اجل معلق ! اونم درست وقتی که سر انجام داشتم باور می کردم که مرض آلزایمر گرفتم و  که دنیا به آخر نرسیده! آخه من تو رو خاک کرده بودم! وای باور نمی کنی! اما  من با همین دست های خودم جنازت رو تو سیاه ترین و منفور ترین گوشه ی دلم دفن کردم و برات حتی دعای آمرزش هم نخوندم! ...چرا که دلم می خواست روحت تا به ابد مثل خانوم و آقای تناردیه در عذاب باشه و زجر بکشی! می دونی چرا؟...آخه مرگ چیز خوبیه ...خیال آدم رو راحت می کنه اما اینکه بدونی کسی هست و جایی از این کره ی خاکی؛ هرچند دور از تو... یه جوری به خوبی و خوشی زندگی می کند و نفس می کشد یعنی عذاب الیم! ... کاش همیشه بمونی تو جهنم دره ی خودت ... جایی که هزاران کیلومتر از من دور باشه ... جایی که  روی نقشه ی جغرافیا پیدا نشه...جایی که اصلاْ نباشه !... کاش اونقدر تو اون خراب شده می موندی و بارون به کلت می خورد که مثل کاهو می گندیدی؛ و یا اونقدر به آسمون ابری نگاه می کردی تا بپوسی و دق کنی و خوش باشی که اون ور آب زندگی می کنی و فرنگی شدی و به خیال خودت آدم ! و یا من باید بگذارم و برم جایی شبیه جزایر قناری؛ صحرای آفریقا بلکه تا به ابد اسم نحس تو بگوشم نرسد...چرا که جایی که تو باشی؛ هوایی برای نفس کشیدن و پریدن من نیست...انگار که تو اکسیژن بدزدی و من هوا کم بیارم ... انگار که نور را ببلعی و من تو تاریکی مطلق رها شم ...نبودنت عجب موهبتی بود ... تازه فهمیدم .

باید وردی بخونم؛کاری کنم؛که برگردی! دیر یا زود که می ری بلاخره! به کنار! اما موندنت بدجوری  سوخت و سوز داره!

نه ! من باید فرار کنم! نه از دست تو . برای حفظ مرض آلزایمر که خودم رو کشتم تا بگیرم!


۱.کتاب «سمفونی مردگان» رو به شدت معرفی می کنم! راویان کتاب پنج تا مرده هستند که زندگی خودشون رو روایت می کنند ! خفن باحاله ! سرگیجه می گیرید!

۲.یکی بیاد بزنه تو سر من بلکه برم بشینم سر درس های کنکورم!

۳.یکی هم بیاد بریم سینما !!!

۴.یه مدت به سرم بدجوری افتاده که برم دف یاد بگیرم ! فکر می کنم با یه ساز ضربی یه کم آروم بگیرم (منظور:حرصم رو سرش خالی کنم!‌) ... اما مشوق ندارم! ( چه لوس!!)

۵.از خیابان «دروس» متنفرم.

۶.به جووووووووون خودم این پست می خواستم از دانشگامون تعریف کنم و کلی بترکونم! همه اش تقصیر این شیوای واموندس! برید یقه اش رو بگیرید! جغد بد خبر!

۷.همین فعلاْ !

نظرات 36 + ارسال نظر
سپیده یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 03:28 ب.ظ http://www.mahuor.blogfa.com

تو خوشبختی !
کاش اینجا بودی و از چشم های من به کوچه نگاه می کردی .
انتظار سخت است برای دل کوچک من .
کوچه ی پشت پنجره ی من نه بهار دارد نه خورشید نه فروردین
و من همیشه منتظرم !
منتظر بهاری که هیچ وقت نمی آید .
آمدن ها همیشه خوب است باور کن !
دل نگران چه ایی ؟ دخترک !

انتظار به از هزار بار مرگ دوباره ...

مهرشاد یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 05:12 ب.ظ

سلام

اول بگم که من بدجور پایه سینما رفتنم ٬ کلاسام رو می پیچونم سینما می رم :)‌

بعدش هم اینقدر دانشگاه دانشگاه کردید ٬ دلم ضعف کرد ٬‌خوب بابا یه کم از دانشگاتون بگید ببینم چیه دیگه ٬‌آخه من خیلی فضولم :-q‌

کی اومده ؟ میخواین بره ؟ می خواین یه جوری سرش رو زیر آب کنم ؟ آدمش رو دارم ها ٬ کاملا جدی میگم ٬ می تونید از دیگران بپرسید :)

راستی چرا اون کامنت قبلی من رو تایید نکردید ٬ مگه چی گفته بودم :((‌

حالم خیلی بده ٬ تقریبا ۳ روزه که به حالت مرگ افتادم ٬‌ دارم تو زنده بودن مرگ رو تجربه می کنم ٬ من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود :(

یا علی

آش دهن سوزی نیست! اینها همه اش بازار گرمی و کاذب می باشد!
در اسرع وقت می گی با من تماس بگیرن آدم هات! جدی می گم منم!
کدومو؟
نگران نباش! قبل از من هیچ کدومتون حق مردن ندارید!

mahmood230 دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 06:12 ق.ظ

سلام...
بند اول:اااااااااااااااا(الف به کسره) شمام بلدی از این حرفا...چرا رو نمیکنی؟!...حقیقت هم همینه...وقتی خیلی راحت غیبت...دروغ ...بی حیایی ..و... انجام میدیم و نا راحت که نمیشیم هیچ خوشمونم میاد خوب همینه دیگه....
صد بار عروس توبه را بستی عقد نا یافته کام از او طلاقش دادی

بند دو: همون بهتر که نمیدونیم کی اومده..........

پند سوم: ادامه ی بند دو بود دیگه!

بند اخر: بند بند شدم انقدر بند بند کردم...من برای کنکور خوندن پایه ام...نیست که خیلی الان دارم میخونم.... دیروز تا 12 خوابیدم....این یعنی یه برنامه ی عالی

برای دف زدن به نرگس خانوم مراجعه کنید(میشناسیش؟)

6. این قصه سر دراز دارد.....

اینهایی که گفتی منظورت به منه؟! والا ما بی حیا نداریم این دور و بر ها ...
معرف حضور هستند کمی تا قسمتی!
موافقم !

ارنستو دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:04 ق.ظ http://www.deadwords.blogfa.com/

۱. غلط کرده شیطون!! باور نکنی این حرفارو ها! یه بار یه چیزی نوشتم تو مایه های اینکه: شیطون توهمیه که خدا کم کاریهاشو میندازه گردنش!
۲.مهمتر از همه : راجع به نه راجب! حضرت جامعه شناس!=))
بعد: ما نمیدونیم با تو چیکار کنیم که نه عشقت به ادمیزاد رفته نه تنفرت نه نمیدونم هیچیت!!=)) سلام منو بهش برسون!!
۳.از معرفیت ممنون.رفت تو لیست نمایشگاه کتاب.انتشارات چیه؟
۴. بامب! (صدای کوبیده شدن یه چیزی تو سرت)
۵.سینما که دیگه همین بغله! اگه منظورت اینه که من بیام ببین من نمیتونم بیام! درس دارم! البته حالا شاید یه کاری کردم ولی زیاد خوش بین نباش!=))
۶.اصلا؛ ببین اعتماد بنفس حمل کردن ساز به این گندگی تو اتوبوس و تاکسی و جلو بروبچزو داری یا نه...!
۷. آشغالترین دوستم مال دروسه.
۸.ای شیوای وامونده! ای پیشی ورپریده! وایسا ببینم پیشی من کارم اینه ها...!
۹.دخترای این روزگار علاقه ی شدیدی به عکسهایی با محتوای دخترهای درب داغون دارند و پسرای این روزگار هم...!...!

۲. تو کف راجب اشم! کو اینجا راجب؟! :دییییی ! من؟! ادمیزاد؟! حرفها می زنی ها!
۳.خواهشمندم! انتشارات ققنوس!
۴. ا ا ؟ ضرب و شتم؟! شکایت می کنم!
۵. نه! امکان نداره! بببببببباید بیای!من اصرار می کنم!
۶.وای به اینش فکر نکرده بودم! چه باحال! پس حتما می گیرم~
۷.ایضا!
۸. به زن من چیکار داری؟ هااااااااا؟!
۹.راجع به ! این نقطه چین ها بسی کنجکاوم! چرا پرش نکردی؟! :دییییی

عمو هندونه دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 03:06 ب.ظ http://hendoone.blogsky.com

ای بابا تو ام که همش میگی مینویسم و نمینویسی ... باز میایی از این چیزا مینویسی ... البته همین ها هم خودش خیلیه ...
راستی جزایر قناری ام خوبه ها !!!! فقط علف ملفش کمه !!!
در باب گرفتن الزایمر اجباری هم باید بگم زیاد دردی رو دوا نمیکنه خودم امتحان کردم باز یه اتفاقی مثل اینی که برای تو افتاده می افته و میزنه تو کاسه کوزه الزایمر زورکی ...
ای بابا ... اگه توی این زندگی چیز کاملی پیدا میشد اون وقت هیچ کدوم از ما ها نبودیم !

خوب حالا! توأم یه مرض ما رو فهمیدی دیگه ول کن نیستی!
حتما باید همه بدونن که من علف خوارم؟!!

درویش رضا دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 05:58 ب.ظ http://www.2545.blogfa.com/

سلام نیلوفر ..... منم رضا که تو وبلاگ ملق بازی بود

به ما یر بزن ..... موفق باشی ... یا علی

باران دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 06:24 ب.ظ http://baroonkhoobe.blogfa.com

سلام نیلو جونم.منو بکو میخواستم به تو بگم بیای منو دعوا کنی که درس بخونم!
خیلی خوشم میاد از این زندگی بود نبرنامه ی کوفتی...ولی باید عوض بشه میدونی...

حمیدرضا دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:17 ب.ظ http://nimnegah

سلام نیلو جان
خوبی ؟!
من بخونم بیام دوباره نظر بدم !

یاشار دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:42 ب.ظ http://yashaar.blogfa.com/

اگه واقعا مرده که مرده وگرنه باید یه فکری به حالش بکنی. من کشتنش رو توصیه می کنم. خیلی ادم رو آروم می نه ( البته بعد از حدود ۵-۶ ماه).
تو یه کلام برات متاسفام!
اسم نویسنده- مترجم وناشرش رو بگو چشم.
بشین درست رو بخون بچه ی بی تربیت( دیگ به دیگ میگه روت سیاه مثلا منم این ترم امتحان کارشناسی دارم).
ساز زدن خوبه منم به سرم افتاده برم تار رو ادامه بدم.

اسم نویسنده: عباس معروفی
ناشر: ققنوس

مهرشاد سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:13 ب.ظ

سلام

در مورد یک کامنت که قبلا فرستادم و شما هم ندیدش ٬ خوب پس حتما failed شده دیگه :)‌ مهم نیست :)

بازار گرمی کاذب کلمه خوبی نیست ٬ از این به بعد از کلمه " شانتاژ تبلیغاتی " استفاده کن :-q

آدمهام آدم من هستن ٬ اگه میخوای کار انجام بدن باید با من تماس بگیری D: منم که شماره ات رو ندارم باهات تماس بگیرم ٬ حالا خودت یه فکر بکن برای نحوه برقراری تماس :)

من نگران نیستم چون آلان یه ۸-۷ سالی می شه که مطمئن شدم ۳۰ سالگی میمیرم :) واسه همین خیالم از این بابت کاملا راحته D:

اما در مورد دف یاد گرفتن ٬ من خودم گیتار و الکتریک گیتار و الکترونیک کیبورد می زنم ٬ همه حرسم رو هم سرشون خالی می کنم :)‌ اما اگه پایه بودی میریم با هم "drums" یاد می گیریم ٬‌ خیلی حال می ده ٬ آدم کلی میتونه سرش حرسش رو خالی کنه D:‌

خوب و خوش و سلامت باشی

یا علی

آره دیگه!
خیلی طولانیه!
نه نیازی به خشونت نیست!
سی سالگی؟! عمراْ!
خیلی سر و صدا دارن اونها! کله ی من می ره!
مرسی!

پسرک تنها سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:40 ب.ظ http://pesaraketanha.blogsky.com

می گم لولوفرنگی
اینی که برگشه کیه؟! حالشو بگیرم؟!!
بعدشم درسای کنکور؟ یعنی چی؟ تو که دانشگاه می ری

شما خون خودت رو کثیف نکن !
می خوام دوباره کنکور بدم!

vanilla چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:12 ب.ظ http://httpwww.vanilla.blogfa.com

بیا پیشم ..میخوام نظرتو بدونم

شهرزاد قصه گو چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:26 ب.ظ http://ladyrose632.persianblog.com

سلام چطوری؟احوال نمی گیری!

پدرام pedi 50 cent پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 03:52 ب.ظ

سلام نیلوفر من عادت کردم هر چند وقت یک بار میام کل مطالبتو می خونم مثل کتاب داستان...!نمیدونم چرا غرق می شم تو نوشته هات خیلی عجیب شده برام....خیلی...!

پسرک تنها پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 04:31 ب.ظ http://pesaraketanha.blogsky.com

ای بابا
خون ما از کثیفی گذشته
ضمنا چرا دوباره؟ ما همون یه بارش واسه ۷ پشتمون بس بود

پسرک تنها پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:13 ب.ظ http://pesaraketanha.blogsky.com

می گم لولو
این رشته که می خونی که به نظر چیز خوبی می رسه. چرا پس کنکور دوباره؟(فضولی چه حال داره ها)

لو لو خودتی ! (خنده )
به نظر چیه! رشته ی جهانگردی آخرشه!
اما من چون فقط یه بار کنکور شرکت کردم( جهانگردی رو بدون کنکور وارد شدم)..مامانم اصرار داره دوباره درست حسابی شرکت کنم ...
البته هر چی قبول شم .. در کنارش همراه با این ادامه می دم ...
چرا که عاشق رشتم هستم ...
( چقدددددر من تبلیغات می کنم واه واه !!)

mahmood230 جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:15 ق.ظ

سلام..اون کتاب پست قبلی ما چه انتشاراتی بود...

میگم برم تو کتاب فروشی بگم( روی ماه خدا را ببوس خوب میزاره دنبالم... ولی یه حریف طلبی...... میخوام بگم من که اون کتاب رو نخوندم....و تو خوندی خوب....پس الان باید ایمانت خیلی بالا باشه....میخوام مسابقه بذاریم کدوممون بیشتر مطیع خداییم....

هستی؟؟...اینی که خدا هست یانیست که دیگه از مد افتاده آدم اگه شب روز 22222222222 بار خدا رو نبینه و باهاش حرف نزنه که دیگه آدم نیست.....مهم مطیع خدا بودنه....مگه نه؟!!

خوب اگه پایه ای بیا مسابقه بذاریم ببینیم کدوممون بیشتر مطیع خدا هستیم....من هیچ قضاوتی در مورد نتیجه ندارم(اینو جدی میگم) ممکنه تو یا من برنده بشیم....اما اصلش اینه که و هدف این مسابقه بریده شدن اون زنجیرهای شیطانه که پاهامون رو بسته..... هستی؟؟؟؟

برای پیدا کردن یک کتاب اسم اش کافیه ...هیچ جا هم با گفتن اسم کتاب دنبال آدم نمی ذارند ...اسمش رو بگو و اگر خواستی بگیرش!
بعدشم اینکه ...
تو چرا اینجوری هستی؟
همه اش در تلاش این هستی که یه جورهایی ثابت کنی که ایمانت قویه و با خدا در ارتباط نزدیک هستی و ...
اولا من هیچ اددعایی بابت داشتن ایمان قوی و غیره ندارم!
ثانیا سنجش آدم ها از بابت ایمان اصلا در حد و اندازه ی ما آدم ها که خودمون هم بنده ی خدا هستیم نیست!
ثالثا ! من که مسابقه راجب بودن یا نبودن خدا نذاشتم !
و در نهایت اینکه ایمان و درجه ی مطیع بودن انسانها یک موضوع کاملا شخصی هست و هیچکس حق دخالت و یا پرسش راجبش رو نداره!

در ضمن! تو از کجا می دونی که زنجیر شیطانی پاهای من رو بسته و غیره ...؟
پیشنهاد می کنم قضاوت راجب آدم ها رو به کنار بذاری و یکمی عمیق تر به مسائل نگاه کنی... ادعا داشتن راجب بعضی چیزها بر عکس اینکه قشنگ باشه زیاد جالب هم نیست ...
همین

پسرک تنها جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:27 ق.ظ http://pesaraketanha.blogsky.com

آفرین لولوفرنگی (می دونم که لولو خودمم)
منم اصرار دارم دوباره شرکت کنی(سر پیاز؟ ته پیاز؟). بچسب درست و حسابی به درس و مشق با یه هدف تعریف شده و برنامه منظم و ماشینی. قول می دم پشیمون نشی

علی جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:55 ب.ظ http://ab1.blogfa.com

می خوایی دف بزنی که آروم بشی؟!!
برو اینجا http://www.counterfeitmini.com/main.swf
اینو بزن آروم بشی!
وقتی از اونجا خسته شدی برو اینجا
http://sara.malakut.org/archives/Setar-Piano-Sam.swf
آرامش بگیری.
وقتی آروم شدی برو اینجا http://www.persiancards.com/clip-view.htm
حالشو ببر!!!
بعد که حالشو بردی برو خیابون دروس بشین با شیوا واسه کنکور درس بخونین!!!!!
....
یه نظر فرستادم فکر کنم نیومده باشه!!!؟!؟

مریم مهتدی شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:42 ب.ظ http://tedi.blogfa.com

ای بابا...تازه داشتیم عادت میکردیم که نیلو مثل آدمیزاد خوش و خرم باشه ها!این یکی دیگه از کجا پیداش شد و باز رنگ نوشته هات رو کرد عینهو ابر آبستن!!! بی خیال بابا...ازرش داشت که بزنی چینی های مامانت رو بشکونی...البته من که میدونم چی میگی....لامصب وقتی تاپ تاپ میکنه دیگه وانمیاسته!!!

مهرشاد شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 06:24 ب.ظ

سلام

به به می بینم که خانم مهتدی هم اینجان ٬ سلام مریم خانوم :)‌

اما صاب خونه یه چیزی گفتی که پرپر شدم :)

ایول ٬ بابا ایول ٬ گل گفتی به خدا :)‌

"سنجش آدم ها از بابت ایمان اصلا در حد و اندازه ی ما آدم ها که خودمون هم بنده ی خدا هستیم نیست"

مجبورم کردی برم تو قالب "یه بنده خدا" (اسم مستعارم‌) :-q

"قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا ولما یدخل الایمان فی قلوبکم وان تطیعوا الله ورسوله لایلتکم من اعمالکم شیئا ان الله غفور رحیم"

"ان الله یعلم غیب السموات و الارض و الله بصیر بما تعملون "

حالا هرکی هر چی میخواد ادعا بکنه ٬ هر چی ٬ اونی که باید بدونه می دونه که هرکی چی کارست .

یا علی

قلب شکسته شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 09:53 ب.ظ

سلام به نیلوفرنگی خوب خودم که همیشه با نوشته هاش حالی به حولیم می کنه :) ...
خداییش خیلی وقتا نبودن موهبتیه ...
خدا بهت صبر بده نیلو ... :)
شوخی می کنم... ولی امیدوارم هر طور دوست داری همون طور بشه .
شاد باشی خانوم خوشگله

باران یکشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:07 ق.ظ http://baroonkhoobe.blogfa.com

تروخدا یه وقت آپ نکنیا!
نیلو جونم مرسی بابت راهنمایی
راست میکی شاید شانسی باشه...
مامااااااااااااااااااان!

محمود۲۳۰ یکشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:48 ب.ظ

سلام...من غلط بکنم بخوام به کسی بگم که از او بالا ترم...اصلا بالاتر بودن یا نبودن من مهم نیست...مهم خوب بودنه... ۴ و ۵ فرقی ندارند هردو تجدید میشن....من تو ایمان نگفتم مسابقه تو مطیع خدا بودن گفتم مسابقه...تو درستی اطاعت گفتم مسابقه...یه چیزی شبیه همون داستان امام حسن و حسین و اون یر مرد که داشت وضو میگرفت...بعدم مومن آینه ی مومنه ...نه؟؟ بعد من نمیگم شما اسیر بند شیطانید هممون یه جور هستیم و باید خلاصی یدا کنیم و کور کورانه نباید با تعصب جواب هم رو بدیم...راستی کتابه رو میخوام اینترنتی بخرم...ولی نمیدونم برای شهرما سرویس میدن یانه...حالا.... یه کم ازش رو خوندم... باور کن حرفاش از جنس ایمانم بود یعنی منظورم اینه که تازگی نداشت...در ضمن من اگه ایمانم قوی بود اینقئر اسیر غیبت و ..... میلیاردتا گناه دیگه نبودم....تفاوت من و تو اینه من زمینه داشتم ولی شما شاید نه و من با اینهمه زمینه این حقیر شدم و شما بدون زمینه اینقدر اک...من اهل تملق نیستم...راستی هممون به خدا نزدیکیم....همه....

...

آلبالو دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 04:19 ق.ظ

هفت شهر عشق را نیلوفر گشت . ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم به نظر ...

اووووووووووووووووووووووه‌ !
چوب کاری می فرمایید بسییییییییی!

mahmood230 دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 09:07 ب.ظ

سلام...یه خبر خوب...ما دیگه رفتیم...هر حیاتی رو مرگیست ...الان هم مرگ حیات بلاگی منه...


هوووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

خبر خوب؟!
توقع داری بگم آخ جون؟!
متاسفم!
نمی گم!
پرو تر از این حرفهام!
بودی حالا؟!!

مترجم جوان سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 09:38 ب.ظ

با سلام

بنده دانشجوی سال آخر رشته مترجمی زبان انگلیسی هستم و علاقه مندم که در رشته مدیریت جهانگردی در مقطع کارشناسی ارشد ادامه تحصیل بدهم . اما در این باره اطلاعاتی ندارم . اگر برای شما امکان دارد بنده را راهنمایی کنید .
در حال حاضر نیز ترجمه کتابی را به اتمام رسانده ام و مشغول ویرایش فارسی آن هستم و امیدوارم با دعای دوستان آن را زودتر چاب کنم . لطفا به ایمیل من نامه بفرستید .

رشته ی مدیریت جهانگردی هنوز تو ایران مقطع کارشناسی ارشد نداره ...
در مقطع کاردانی دانشجو می گیره ...
البته دانشگاه علامه و علوم تحقیقات ؛کارشناسی مدیریت جهانگردی رو گذاشتن!

ساکاریس چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 09:35 ب.ظ http://sadboy.blogfa.com

سلام
فقدان عجب واژه ی غریبی است در این روزگار پر هر و مرج
نه تنهایی است نه پوچی.............همان فقدان است در میان ازدحام هست ها
بیا که چشم انتظارتم
یادگاری فراموش نشود

سپیده یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 08:12 ق.ظ http://www.mahuor.blogfa.com

اردی بهشت را ببین !
می تازد ...
و من که هنوز باور ندارم بهار را .

ستاره چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 07:55 ب.ظ http://kolbe-roya.blogsky.com/

ای بابا این دختره یا تنبله بابا به خدا باهات آشتی شدم آپ کن خفه شدم

ساکاریس چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:18 ب.ظ http://sadboy.blogfa.com

در زندگی تنها طرحی از تو باقی میماند
طرحی که میتواند شبیه به رد پایی محو باشد یا کف دستی گرما بخش
........
چشمانی امیدوار و یا شاید هم لبخندی .............
طرح من نیز همین چند سطر کوچک است
منتظرتم با مطلب جدید
و تشنه ی محبت همیشگی ات

پسرک تنها پنج‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 06:38 ب.ظ http://pesaraketanha.blogsky.com

لولوفرنگی تنبل چطوره؟

شادی شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:38 ق.ظ http://shadiin.blogsky.com

سلام خانووم
من امروز سبز شدم
کاشتی منو ژای تلفن؟
قرار نبود زنگ بزنی الاغ خر؟؟؟!!!

سیب زمینی شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:05 ب.ظ http://potatochips.blogsky.com

یه دسته ادم ها هستند که هر چند ماه یکبار باید بیای...کمی فحش شون بدی...حالشون رو بپرسی...و همین!
چیز بیشتری وجود نداره!
بابا تککککککککککون بده خودتو!
اپی چیزی!

مهرشاد یکشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:56 ق.ظ

سلام

بابا لامصب آپ کن دیگه :-q

یا علی

مهدی دایی دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:00 ق.ظ

خداییش خیلی باحالی حال کردم با وبلاگت تا حالا وبلاگ به این توپی ندیده بودم حالا دختر به این با حالایی کجا ست که ما نمی بینیمش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد