نیلوفرانه ها

گاه نوشت های دختری از جنس توت فرنگی ...

نیلوفرانه ها

گاه نوشت های دختری از جنس توت فرنگی ...

تماس هشتم:پس کجاست این اکسیژن هوا که میگن ؟

« گریه کردن هم این روزها دل خوشی میخواهد عزیز»...کجای کاریی؟

از تو دهنم که نیمه بازه ؛هوایی بیرون نمیاد!...معلوم نیست کجام؟!....یه چیزی داره تو کلم غل غل  کنان بخار میکنه....حال حوای لنگه کفش کهنه یی رو دارم که یکی پرت کرده  رو سیم چراغ برق که گره بخوره و همینجور اویزون مونده ...نه بالام نه پایین!.....نفسم بالا نمی یاد...حتما تقصیره این ماری یه که از صبح رو سینم چنبر زده و تکون نمی خوره...رنگه اسمون چرا انقد بدرنگه؟؟؟...انگار کسی توش رخت چرکاشو شسته.....کثییییییف!(راستی چرا مامانم صبح میگفت:به به چه هوایه ماهیه امروز!!!!؟و چرا کسی به من یه لیوان اب خنک نمیده؟؟....گلوم بدجوری گزگز میکنه...شدم مثله ماهیه عیدمون که همش دهنش رو باز و بسته میکنه!گرچه...حال منو دیگه اب چشمه کوثر بهشتم خوب نمی کنه!چه برسه به اب این خراب شده که مزه گل میده(یا شاید دهن من مزه گل میده؟)....بگذریم .بهتره بهش فکر نکنم...تلقین نکنم.... باید بگم اصلا چیز مهمی نیست....اصلا بابا عادیه این  حالتها!.....من حالم خوبه!باور کنییید!!!!!؟
پینوشت:اه ه ه ه ه ه ه!پس کجاست این اکسیژن هوا که میگن ؟

تماس چهارم:تو راستی راستی فکر می کنی من توت فرنگی ام؟

«اخرین غمت را به فا صله ها بسپار؛ و فا صله ها را به خدا»


یادته چی گفتی بهم وقتی شنیدی می خوامت؟ ...گفتی برو...کالی هنوز!!! وقتی رسیدی میخوامت....چقد واست ساز میزدم قصه میگفتم از دلم؟....حتی تو رد گریه هام؛بازم ندیدی میخوامت.~~~~>بشکنه این دست که نمک نداره...بسوزه این دل که کلک نداره<~~~~
حاشیه:ببخشید زود زود up date میکنم؛ذوق دارم

تماس سوم:برای ۲ نفس بیشتر؟

«شاید زندگی همین باشد:برای ۲ نفس بیشتر زیستن ۱ نفس پیش از اونو بفروشی»


انقدر از داروخانه این حوالی...مرگ موش خریدم که دواچی فکر میکند من به خاطر تنهایی چشمانم موش پرورش میدهم....(حتی اگه بگی نه!میدونم که سختیها حوصله ی تورم سر برده)....بیچاره دواچی نمیداند..استکانم بوی مرگ موش گرفته...همیشه ارام مینشینم؛با استکانی چای و ۱ قاشق مرگ موش...بعد مثله اینکه دلم پشیمون بشه..پنجره را باز میکنم..و همان استکان را بیرون پنجره میگذارم.فردا صبح با غچه حیاطم پر از قبرهای  کوچک گنجشکانی میشود که برای ۲ نفس بیشتر زندگی کردن ۱ نفس پیش از انرا نیز میی فروشند و بعد از همه ی ای اینها هنوز زنده ام...نفس میکشم و نقش قبر گنجشک تنها نقشیست که بلدم.پرنده بلا خره هم مردنیست .....
(این داستا نو  یه دوستی تعریف میکرد و هروقت که می گفتم فلانی دلم میخواد بمیرم می گفت:۱ بسته مرگ موش بخر بذار پشت پنجره!! انگار ۱۰۰۰ بار میمیری و زنده میشی)