زمستون؟...برف؟!...
یه زمانی دوست شون داشتم...شاید خیلی زیاد....
می دونم قیافم شبیه پیرزن های غرغروی لوس و ننر اتو کشیده شده؛ که بوی اکالیپتوس لباس های تمیز شون از ده فرسخی ادم رو خفه می کنه! و تنها کاری که بلدند بکنند ...سر هم کردن داستان و تعریف و تمجید کردن از گذشته به قول خودشون قدیم و ندیم...
ولی...زمستون قشنگ بود...
شاید از گل و شل و گیر کردن تو برف...از دندون های کلید شده ؛از باد یخ تهرون سر پل تجریش؛ از چپیدن تو اتوبوس کیپ تو کیپ پر از ادم...با هوای خفن گرم و نمدار و انواع اقسام بوهای مختلف!...از لیز خوردن و شیرجه رفتن با مغز رو یخ و ولو شدن وسط خیابون؛ از اب دماغ ادم که شبیه دلقک ها قرمز می شه و دائما؛ فرت و فرت در حال ریزشه... از بیدار شدن کله سحر تو تاریکی و مدرسه رفتن تو یخ بندون کوفتی و روز گرفتن کارنامه های وسط بهمن ماه ......از کاپشن بد بوی عرقی بغل دستی تو تاکسی و راه رفتن با کفش های گلی رو سرامیک هایی که تازه تی کشیدن....از گلو درد و تب و پنی سیلین و چرک خشک کن و شلغم و بخور و لیمو شیرین ..........و گوله برفی که بی هوا تالاپی محکم می خوره وسط پیشونی و ادم رو سوپرایز می کنه و بچه گدایی که تو چله زمستون؛ کف خیابون پلاس شده و با یه زیر پیر هن گدایی می کنه چندان خوشم نیاد اما...
اما یادمه زمستون قشنگ بود...
چپیدن ساعتها تو صف چند کیلومتری جشنواره فیلم جلوی سینما افریقا...و ضد حال خوردن اخر شب که بلیط بهت نمی رسه...لبو خوردن وسط میدون ونک وقتی همه ی ادم ها به چشم یک شکموی در پیت نگاهت می کنند...کشیدن قلب تیر خورده رو شیشه ی بخار گرفته ی ماشین ...دیدن کارتون اقای اسکروچ خسیس مسخره با اون زنجیر های یخ زده اش که می خواست با بدجنسی و حقه بازی به زور رستگار بشه.!..چسبیدن به شوفاژ و بخاری برقی و تا گردن مثل خرس زیر لحاف فرو رفتن و تا خود ظهر زمستون غش کردن!....شب زنده داری شب های امتحان ثلث اول و بعدها ترم یک.....ذوق مر گ شدن ناشی از اعلام «تعطیلی کلیه مدارس تهران» از اخبار شبانگاهی شبکه دو!....انار دون شده تو کاسه بلوری و پرتقال ترش قاچ خورده ...اجیل شب چله...صدای شترق شترق برخورد تگرگ رو شیشه ی پاسیوی خونه...ادم هایی که تو هوای یخ بندون؛ پقی می زنند زیر خنده و بخار گرم نفس هاشون تو هوا پخش می شه...یه فنجون شیر قهوه ی داغ کنار شومینه ...خلسه ناشی از لم دادن و فرو رفتن تو صندلی روبروی بخاری ماشین و گوش دادن به اهنگ های فرهاد و فریدون فروغی...همه و همه شاید از دلایل قشنگ بودن زمستون باشند...
مخصوصا هق هق ؛گریه کردن جلوی در خونه تو سرمای سگ کش زمستون ؛وقتی اشک رو صورت ادم یخ می زنه و دماغ قندیل زده اش به طرز فجیحی اویزون می شه...
اره...زمستون یه زمانی قشنگ بود...
...تا قبل از زمستون سال ۸۴ همه چیز قشنگ بود..............زمستون هم قشنگ بود اما بعد...
هیچی!...برف رو که دیدم؛هوس کردم یک چند خطی راجب زمستون بنویسم ...خیلی به مغزم فشار اوردم که زمستون های سالهای گذشته رو به خاطر بیارم ... چیز های خوبی که از زمستون وبه خاطر داشتم و تا اونجا که تونستم...سعی کردم از اون دسته گلهای گلایول سفیدی که با یه پاپیون گنده ی مشکی مسخره...پارسال وسط زمستون...دو هفته تمام گوشه ی حیاط؛تر و تازه موندند و من رو حرص دادند...ننویسم!!! و از نیم متر برفی که باریده بود و ما نتونسته بودیم......رو پیدا کنیم چرا که همه جا یک دست سقید پوش شده بود و .....!
راستی دی ماه امسال؛ پنجاهمین سالگرد شعر«زمستان»مهدی اخوان ثالث بود...دلم نیومد چند خطی از اون رو اینجا نیارم:
هوا بس ناجوانمردانه سرد است...آی
...دمت گرم و سرت خوش باد
!سلامم را تو پاسخ گوی...در بگشای
!
سردی هوا فکر کنم به خاطر اغاز سال نو میلادی باشه
اره!
اتفاقا ما هم داشتیم همین بحث رو می کردیم!
شما درست حدس زدید!
هیچ قرصی آرامش بخش تر از روحیه ی خود آدم نیست ...
و وقتی چیزی به نام روحیه در وجود ادمی نباشه؟؟؟
نمیدونم اولم یا هنوز نظری رو تایید نکردی...چندان فرقی نمیکنه...مهم اینه که از ته..ته..ته قلبم فهمیدم چی میگی...خیلی حرفا واسه گفتن دارم که شاید اینجا جاش نباشه...شاید حتی تو smsهای ساعت ۱ بعد از نصفه شبم جاش نباشه....!
بدم میاد ازاینکه وقتی کسی دردی و که من کشیدم نکشیده...بهم بگه درکم میکنه...بگه میفهمه و بخواد دلداریم بده....اما تو بدت نیاد...چون من واقعا درکت میکنم...
هنوزم میشه به لبوها شکر زد....
کاش قدرشو می دونستی........
یه دنیاااااااااااااااااااااااااااااااااااا دوست دارم....
احساس می کنم اگر تو یک گونی شکر هم سه روز تموم بمونم باز درست نمی شم!
به نظرت من چرا اینقدر همه چی رو سخت می گیرم؟!
اصلا به من چه...هان؟!
شاید چون هویج نیستم...
سلام . زمستون قشنگه . تو شهر من رشت برف همیشه با بارون میاد ولی اگه بعضی وقتا مثل پارسال دومترو نیم برف بیاد نصف شهر نابود میشه و بعد از یه هفته که شهر بستس قحطی میاد و یه نون معمولی رو ۴۰۰ تومان میخرن. زمستون زیادم قشنگ نیست.
حریفا میزبانا میهمان سال و ماهت ژشت در چون موج میلرزد تگرگی نیست مرگی نیست صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است.
رشت نگو که دلم ضعف می ره...
مممم....من نفر اول شدم !چی بگم والا !راستی خیلی بی معرفت شدیا شاید واسه زمستونه ~*~دوست دارم گل گلی ~*~
نه دهنت بی مزه شده و نه به لبو ها شکر میزدند .. این مخ تو ست که تلخ شده و عادت هم کرده به این تلخی ... ولی من چیز های تلخ زیادی به یادم میاد که دوست دارم داشتم ... مثل همه ی اون چیز هایی از زمستون که گفتی شادی خوشت نیاد و مثل اون چیز هایی از زمستون که میدونیم اصلا خوشت نمیاد ! فکر کن... به کسی که هیچی نداره و داره از بد بختی خودش و توی نکبتی که دورش رو گرفته میمیره .. اگه این ادم برای یه لحظه فکر کنه چقدر همه ی اون چیز هایی که نداره و همه اندک چیزی که داره و همه ی این نداشتن ها و داشتن هاش رو دوست داره اووقت ممکنه که وضعش عوض بشه ؟ ؟؟ ...
میدونم بازم میگی این هندونه باز داره چرت و پرت میگه ... ولی من خودم امتحان کردم و نمیگم کاملا شد ولی میشه !!!
(حالا جدی بین خودمون بمونه کسی نفهمه ... من چی گفتم ؟ )
اینم نظر ... دیگه نگی نمیام اونورا ! :)
زت زیاد
خیلی تلخ شدم ...نه؟!
می دونم...
مثل ته فنجون قهوی ترک اصل!
سلام نیلو خودم اولین بار بود که وبلاگ تورو دیدم قشنگ نوشتی مثل همیشه دوران مدرسه که عالی مینوشتی دوست دارم حوارتا.........
عزیزمی...
دفترچه خاطرات صورتیه که باهم خریده بودیم یادته؟!
وای!
قرص؟ بیشتر از ۲ هفته نشه ها
۲ هفته؟!
اینجور که پیداست...این قصه سر دراز دارد!
عجب .... نیلو داری چیکار می کنی تو ؟ حتی تصور اینهمه شلوغی توی ذهن تو سرمو گیج می بره ... خلوتش کن اونتو رو .... بیا ببین توی ذهن من چیه ... یه دونه صندلی و یه شومینه و یه پنجره و یه جیرجیرک برای روزای تنهایی .. دل بکن از شلوغیا ... می دونم دلی هم نبستی بهشون ولی شتر دیدی ندیدی .. میدونی چی زمستونو قشنگ می کنه ؟ اینکه خالی ببینیش و سفید ... بدون نقطه ... ضمنا ممنون از نظراتت که طعم لبو می ده همیشه ... داغ داغه
خواهش می کنم عزیزم...
ذهن من رو بی خیال که خودم دیگه بهش ذهن نمی گم!
یه چز دیگه صداش می کنم!
نه از رومم نه از سنگم همان بی رنگ بی رنگم.بیا بگشای در...بگشای ..دلتنگم!
... تگرگی نیست...مرگی نیست...صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است....هیچ حرفی نمیتونم بزنم عزیزم...چیزیه که باید طی کنی.از حرفای من و امثال من هیچی در نمیاد که حال تورو خوب کنه.
بیا بگشای در...دلتنگم!
آخه من چی بگم که نه بتونی جوابشو بدی هم حرف قشنگ غیر دلداری باشه هم حرف مفت نباشه هم جشنواره فجر که منم میخوام باشه هم دیگه هوس خفه شده ی برف بازی باشه هم...
من میخوام برم قطب جنوب.
هیچی نگو...
یه لبخند سرسری بزن و رد شو برو...همین.
پ.ن:جون مادرت منم ببر!
اینو پیدا کردم و فکر میکنم سهراب فقط واسه این نوشته ت گفته.عالیه...سرسری رد نشو:
پشت کاجستان، برف
برف، یک دسته کلاغ.
جاده یعنی غربت.
باد، آوار ، مسافر، و کمی میل به خواب.
شاخ پیچک و رسیدن ، و حیاط.
من ، و دلتنگ ، و این شیشه ی خیس.
می نویسم و فضا.
می نویسم و دو دیوار و چندین گنجشک.
یک نفر دلتنگ است.
یک نفر می بافد.
یک نفر می شمرد.
یک نفر می خوابد.
زندگی یعنی یک سار پرید.
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی ها کم نیست.: مثلا؛ این خورشید
کودک پس فردا.
قطره هادر جریان
برف بر دوش سکوت
و زمان روی ستون فقرات گل یاس....
===
در ضمن یه راه بلدم واسه خودکشی اگه ردیف نشدی بگو یادت بدم بدون درد بدون خونریزی تضمینی.حالیته؟؟
تو فامیل بودن من و سهراب شک نکن( داری چه خودمو می چشسبونم؟!)
ممنون ناک شدم بسی!
شعرش یه چیزی در حد بترکون یا محشره!
زود باش راهتو بگو بینم! درد که نداره؟!....پس حله!...
فقط وای به حالت اگه بمیرم!!!
سلام نیلو جونم.
عزیز دلم .میدونم دلت کلی گرفته.
هیچی نمیگم فقط بودن همیشه به یادتم دوست خوبمممممم
اومدم آپیدم.من...برعکس من همیشه بیزار بودم از زمستون..امسال یه چیزای خوبی توش دیدم...کاش یه اتفاق جدید و خوب و تازه م واسه دوست خوبی مثل تو بیفته که باز زمستونات خوب شه!
ابر میگرید
باد میگردد
وندرین هنگامه
روی ِ گامهای ِ کُند و سنگیناش
بازمیاِستد ز راهاش مَرد
وزگلو میخواند آوازی که
ماهیخوار میخواند
شباهنگام
آن آواز
بردریا
پس، به زیر ِ قایق ِ وارون
با تلاشاش از پی ِ بهزیستن، امید میتابد به چشماش رنگ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اولین بار که میام اینجا.. زیبا بود... حتی زیباتر از خود برف و زمستون...
همیشه همه چی قشنگه.... این نگاه ما آدماست که عوض میشه....
هنوزم زمستون قشنگه... برف قشنگه... کارنامه گرفتن استرس داره... حتی لبوها هم شیرینن با همه تلخیها.....
شاید خیلیها دیگه نباشن... اما همونا یادشون قشنگه... خاطراتشون شیرینه....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تا بعد.......
یادشون اذیت می کنه...
قشنگ نیست...
درد داره...
چرا؟!
نمی دونم !
تعریف کردنت در مورد پیرزن ها برام جالب بود
بسوزه پدر تجربه!
امضا:نیلوفرنگی(پیرزن)
وبلاگ جالبی داری.
اجازه بدین یه مدتی بخونم .می ترسم نطر بدم درست نباشه!!!
قاصدک هان چه خبر آوردی ،از کجا و از که خبر آوردی،خوش خبر باشی اما اما گرد بامو در من بی ثمر می گردی.......
نیلوی عزیز سلام
نوشته هاتو می خونم،و فقط یه جمله می تونم بگم؛
چشم هارا باید شست
جور دیگر باید دید***
یه سر بزن...
من چشم هام رو با وایتکس هم حتی شستم!
افاقه نکرد!
به نظر شما اسید چطوره؟!
قدرت پا کنندگی اش که بالاست...
بقیه اش رو نمی دونم!!!
سلام
بدون شک چنین است!
اوهوم!
برف میاد ملت غر می زنند اه گل و شل شده و راه بندون آب گرفتگی اگه نیاد مگن خشکسالی شده و ای بابا این دیگه چه زمستونیه .... منم اگه جای خدا بودم شاکی می شدم !
بنده ی خدا هستیم دیگه!
بنده یعنی چی؟!
یعنی نا شکر!
زمستون ۸۴ داره بهمون ثابت می کنه که شعر اخوان نمادین بوده یعنی می شه هوا اون قدرا هم سرد نباشه ولی تو سردت باشه و هیچی مزهء قدیمش رو نده.
سر زبون دار شدی...
با کی میگردی؟!
هوم؟!
به اخوان می گم حالتو بگیره ها!
سلام نیلو جونم.
چرا دیگه نمیای پیشم بی معرفت.
منو یادت رفته؟!
ممکن است با فصل ها تغییر کنیم ، اما فصل ها ما را تغییر نخواهند داد . == جبران خلیل جبران
این جمله رو باید با ماژیک بنویسم بزنم هم سر در اتاقم
و هم سر در اشپزخونه!
که هم خودم ببینم!
هم یه نفر دیگه!
شست و شوئی کن و آنگه به خرابات خرام.....تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده
ایول حافظ!
شاخه نبات کجاست کلک!
راستشو بگو!
خودمونیم ها ! این نیلوفر هم عجب افکار مغشوشی داره ! من فک کنم دلیلش اینه که قرص های کاربامازپین زیاد استفاده می کنه واسه همینه که انقد استرس داره ! بهرحال من پیشنهاد می کنم قبل از اینکه این بیماری گسترش پیدا کنه بره یه دکتری ؛ روانکاوی چیزی خودشو نشون بده آخه یه جا خوندم آمار خودکشی تو این مواقع ۲ برابره ! ------------ پینوشت : بابا ! یه داستانی ؛ قصه ای ؛ ژانگولری چیزی اجرا کن بیشتر بیایم دیگه !
۱)فخش ندها! من فراتر از مغشوشم! نه مغشوش!
۲)اسم قرص هات رو با مال من جا به جا گفتی! عوارض داره دیگه! ادم فراموشی می گیره!
۳)پ.ن:اینجا مگه سیرکه؟! یا تئاتر ؟!
شما بفرمایید باغ وحش! جنب پارک ارم!(ارم سبز!!!)
۴) پرو!
سلام.مشکل نه از دهن تو و نه از بی شکریه لبو هست.تازگیا شکرها نزه ی آب میدن.میگما آدم لینکدونی تو که می بینه یاد میوه فروشی میوفته.ماه رمضونه بعد از افطار آپ کن.:دی .
پس احتمالا مشکل از منه!
الهی من قربونت برممممممممم
بالاخره اومدی بهم سر زدی نیلو جونم.
چرا آپ نمیکنی ؟دلم برا نثرت تنگیده
دستت درد نکنه اومدی سر زدی . دوست دارم یکی از دوستات باشم
آپدیت کردم...بدو بیا
سلام نیلو جون واقا وبلاگ قشنگی داری عیدت مبارک اگه قابل میدونی به وبلاگ من هم سر بزن خوشحال میشم تا با هم تبادل لینک کنیم
حداقل جواب سلام ما رو می دادیD:
من عاشق همین چیزهای زمستونم!!!
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت که سرما سخت سوزان است(وای من همیشه با یه لیوان چای داغ و mp3 playerمیرم حیاط و این شعر اخوان رو با صدای زیبای استاد ناظری گوش می دم)
ممنون که پیشم اومدی
با نوشته قبلمم واسه این حال نکردی چون دوست جینگل بلزی!!!
اولش که سلاممو خوردم ولی الان میگم خداحافظ...
آره بابا! به قول این یکی سیاوش برررقص!!
به قول اون یکی سیاوش هم برقص رقصیدن قشنگه!رقصیدن سه مدل تنگه!!:))
نیلووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو
کجاییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی!؟
این روزا طبق قوانین بهداشت دیگه لبو ها جمع شدن
دیگه شکر رو به هوای نا جوانمردانه سرد میزنن
البته دمشون گرم
ولی دیگه حس جواب سلام دادن هم نیست
شاید یه روزی توی ۵۰۰ ساله آینده
یکی از اخوان رابع بگه
تنها چیزی که مهمه
اینه که اون روز هنوز آرزو ها. توی دست نویس های یه بلاگ که از سردی زمستون شکایت داره ولی شیفته همون زمستونه ؛
زنده باشن
سلام. بیا من آپم
خیلی ممنون.... به خیر گذشت! یه عمل جزیی بود!
ایضا نیلووووووووووووووووووووووو ویا!!!!
آهاااای نیلو ... دلم برات تنگ شده //
خب... اینا که همش شد قشنگیاش! حالا از اینکه چرا زمستونو دیگه دوس نداری بیا و برامون بگو ;-)
سلامممممممم...فک نمی کردم انقده از دیدن اون کامنت ذوق کنم!!!!! تو چقده خوشگلی<....دوست دارممممممممممممممم..... دختر جان یه بخاری اینجا روشن کن...مطالبش کمی سرده...... منو ببین....یاد بگیر....از تو بدترم...ولی چطوری روحیه دارم...قربونت...بایییی
سلام.
ماهم به این مناسبت چند بیت از اشعار اخوان ثالث را به شما وخوانندگان این وبلاگ تقدیم می کنم.
یاد
هرگز فراموشم نخواهد گشت هرگز
آن شب که عالم عالمی لطف وصفا بود
من بودم وتوران وهستی لذتی داشت
وزشوق چشمک می زدو رویش به مابود
ماه از خلال ابرهای پاره پاره
چون آخرین شبهای شهریور صفا داشت
آن شب که بود از اولین شبهای مرداد
بودیم مابرتپه ای کوتاه وخاکی
در خلوتی از باغهای احمد آباد
هرگز فراموشم نخواهد هرگز
پیراهن سربی که از آن دستمالی
دزدیده بودم چون کبوتر ها بتن داشت
ازبیشه های سبز گیلان حرف می زد
وارامش صبح سعادت درسخن داشت
آن شب که عالم عالمی لطف وصفابود
گاهی سکوتی بود گاهی گفتگویی
بالحن محجوبانه قولی یاقراری
گاهی لبی گستاخ یادست گنهکار
درشهرزلفی شب روی می کرد آری
من بودم وتوران وهستی لذتی داشت
آرامش خوش بود چون آرامش صلح
آن خلوتی شیرین واندک ماجرارا
روشنگران آسمان بودند لیکن
بیش از حریفان زهره می پایید مارا
وز شوق چشمک می زدو رویش به مابود
آن خلوت ازما نیز خالی گشت اما
بعد از غروب زهره وین حالی دیگر داشت
او در کناری خفت من هم در کناری
در خواب هم گویا به سوی من نظرداشت
ماه از خلال ابرهای پاره پاره
ببینم نیلویی دانشگاه ازادو چی کار کردی؟! امیدوارم حقوق تهران شمال و تهران جنوبو نزده باشی !!
---
سوتی ما رو : سه مدل= سهم دل!!
به روز کن!
ایول جسارت از اون موقع که هر چی از دهنت دراومد به هر کی که بهت گفته بود به روز کن گفتی جرات نمی کردم این جوری بگم به روز کن!
نازنین !!
روزها بیشتر از تصورات تو بی رحمند و سرد !! می دانم !!
و خورشید انگار دخترک کنار پنجره را برای همیشه از یاد برده !!
اما تو بمان !!
قناری باز می گردد ......
سلام عشق من
نیلووویه با وفای من٬انقد دلم برات تنگ شده
راشتی٬تولد رضوان خوش گذشت؟؟؟کاش به منم می گفت تا بیام
دوووست دارم
وقت کردی یه زنگ بزن
راستی٬بد جووور داری خر میزنیااا٬هر روووز کتابخونه
سلام به نیلو فرنگی آجی خوشگله خودم.
خانومی .. خوبی؟ سلامتی؟...
ببخش تو رو خدا دیر اومدم خونت... درگیر امتحانا بودم .
البته یه فرصت کوچولو وسط امتحانام اومدم به وبلاگت و نوشتهء قشنگتو خواندم...ولی نمیشد برات کامنت بزارم چون کامپیوتر اشتراکی بود و چند نفری داشتن می پاییدنم .. منم که حساس ... دلم نمی خواست ببینن برای آجیم چی می نویسم .. اینیست که این همه طول کشید...
گاهی فکر می کنم دردای من پیش مال بقیه هیچه...
همه آدما توی دلشون توی ذهنشون چیزایی هست که وقتی یه ذرشو برات بگن می فهمی که چقدر تو کوچولویی و چقدر اونا بزرگ که می تونن این همه بار رو با دوشای نحیفشون اینور و اونور کنن ... اونوقته که می فهمی چرا انسان شاهکار خلقته و چرا خداوند بین همه چیزای قشنگی که خلق کرده انسان رو کرده اشرف مخلوقات ......
نیلوفر نگی .. آجی خوب و نازنینم مراقب خودت باش ..
بدون همیشه دوستت دارم .
هوا سرده که سرده این که نشد نون و آب
دلبسته نشو. از این آسمان مسیحی فرود نمی آید. به این آسمان هیچ صدایی نمی رسد بس که گرفته و خاکستری و دور است. کدام موج را می خواهی روی موج دیگر بچینی تا به آسمان برسی؟ موجها در هم می شکنند و فرو می ریزند. چشم به هم می زنی و می بینی همان جا هستی که بودی. پرپر نشو که پر پرواز نیست این. پاره پارهُ بالهایی است که هرگز بر گرده ات نروییده اند. ستاره بر سرت سایه می افکند که بمانی و خورشید را نبینی. آفتاب در چشمت می تابد که تاب نیاوری تا مهتاب دوباره بتابد. دل مبند.