نیلوفرانه ها

گاه نوشت های دختری از جنس توت فرنگی ...

نیلوفرانه ها

گاه نوشت های دختری از جنس توت فرنگی ...

هوا را از من بگیر ... صدایت را نه!

 کمر اش رو محکم دو دستی بغل کردم و دستم رو مثل زنجیر دور تا دورش سفت قلاب کردم ... انگار که بخواد فرار کنه ... و صورتم رو عوض شونه ؛ تو یقه اش فرو کردم و با تمام وجود حریصانه بوی آرام بخش چیزی که هیچ وقت نفهمیدم چیست رو با ولع تمام ؛جایی از مغزم ذخیره می کنم و هر یک دقیقه یکبار  وسط گونه اش رو محکم ماچ می کنم ... یه جور خیلی محکم ...  که قرمز شه ... و مدام سرم رو بالا می گیرم و سمج وار مثل همیشه سر چیزی که معلوم نیست باهاش کل کلرٍ به قول خودش رفاقتی می کنم ...

خب طبق معمول خودم  رو لوس می کنم و با لحن کشدار می پرسم :تو چیکار می کنی که روز به روز خوشتیپ تر و جذاب تر می شی.. ها ؟! می خنده ... مثل آرتیست فیلم شعله (آمیتا بیچان) که جفتمون دوستش داشتیم و با هم هزار بار فیلمش رو  نگاه کرده بودیم  و میگه: توو چییکار می کنی پیشی خانوم که روز به روز لوس تر می شی ...هوووم؟! و باز می خنده ... یه جوری که انگار دیگه هیچکسی نمی تونه اونجور بخنده و مستقیم تو نی نی چشم هام خیره می شه ...طوری که سرم رو از خجالت چیزی که نمی دانم چیست دوباره فرو کنم تو یقه اش و ریز ریز بخندم ...و ذوق مرگ شم از گرمای وجودش ...و اینبار با صدای کش دار تر عجیبی بگم:فکر نمی کردم که دیگه بیای ... و در جواب: چرا؟! جایی رفته بودم مگه ؟! اش سری بگم: نه !... نمی دونم...! و فکر کنم: چقدر احمقم! مگه جایی رفته بود؟!  که بعد چونه ام رو بالا بگیره و تو چشم هام زمزمه کنه :من هیچ وقت از پیش تو جایی نمی رم عزیز دلم. و من مست بشم از گرمای سکرآور وجودش و حرفی که دلم می خواد تا ابد الدهر تو گوشم مثل ناقوس صدا کنه و بچرخه.اونقدر که باور کنم ...باور کنم که می تونیم دوباره تا صبح فیلم بکش بکش وسترن ببینیم و من برای هزارمین بار بخواهم که ادای آدم بده فیلم رو در بیارد و او با صدای بلند در حالی که دو انگشت اش را عینهو هفت تیر کرک داگلاس به سمت من نشانه گرفته فریاد بزند: هیییییییی جک! بازی تموم شووود دوسسس من! ایییییجا آخر خطه ریییفیق! باس بزنی به چاک محببت.. ! و من از ته دلم جیغ های خنده وار بکشم و داد بزنم: یه بار دیگه .. جون نیلوش ! فقط یه بار دیگه!

 و باور کنم که بعد سینما بازی جمعه شب ها باز می تونیم بریم پیتزا چمن و چیز برگر و سیب زمینی سفارش بدیم و تو راه برگشت من زورکی پشت رل بنشینم و جونش رو به لبش برسونم ... باور کنم که باز می شه تو عروسی دوست هاش با هم برقصیم و همه از حسودیشون بترکند و من هی جلوی بقیه بغلش کنم و او هی با مهربانی بگوید:نکن! زشته! مردم فکر می کنند ما نامزدیم ها !) و باور کنم که می شه باز با هم یه دست تخته رفاقتی بزنیم سر خرید بلیط تاتر و من در نهایت جرزنی بازی رو نامردی ببرم ! باور کنم که باز می ریم شمال ...پای بساط جوجه کباب؛اون جوجه ها را رو منقل باد بزنه و من در حال ماست موسیر درست کردن سر هر چیز که به کله ی پوکم می رسه جر و بحث کنم وبدون اینکه ذره ای بفهمم آسمان ریسمان ببافم و او در جواب بهم جوجه کباب تعارف کند و انگشت کند تو ماست موسیر من و من جیغ بکشم:ما انگار داریم دعوا می کنیم ها! و با خنده بگوید:ما نه! تو! و ادای برت لنکستر و جان وین و هر چی هنرپیشه عهد بوق است در بیاورد که من قیافه ی سرکه هفت ساله به خود نگیرم و بخندم و بعد هم  تمام محتویات شیشه ی نعنا رو سرش خالی کنم میون شوخی و خنده ... 

آره ...داره یادم می آد ...محکم تر کمرش رو بغل می کنم ...می دونم که دیگه نمی تونه بره ... این رو مثل روز می دونم! اونهم وقتی همه چیز اینقدر واقعی و شدنیه ... وقتی که اینقدر نزدیکیم ... وقتی که هرم نفس هاشو تو صورتم احساس می کنم ... نه ...رفتن تموم شد. اون اینجاست.. دارم می بینم! که اینجاست! تو بغل من ...

 من هستم و بابا و سکوتی خوب.


دهنم مثل زهر مار تلخ است.بهشت زهرا صبح یکشنبه پرنده پر نمی زند و من مغزم هزار کیلو سنگین است از صحنه های خواب/آرزو/فیلم/رویا یا هر کوفت و زهرمار دیشب و انقدر پریشان و مستأصل ام که هر آن ممکن است با ناخن ها و انگشتانم زمین را چنگ بزنم و گودالی بکنم و همان جا من هم بخوابم/بمیرم/بروم/نباشم ... یا یک همچین چیز مزخرف اما آسانی!

مامان سکوت مرگ بار معروفش رو اختیار کرده و هیچ کسی نیست که از خرما و میوه خیرات مان تعارف کنیم و من از دیوانگی می خواهم سرم رو به سنگ قبر بکوبم وقتی که می بینم تصویر حکاکی شده روی سنگ اینقدر با خواب دیشب من شباهت دارد و گلویم ورم کرده از بغض خفقان آوری که ناشی از شباهت بی حد واندازه ی لبخند سنگ قبر امروز و لبخند دیشب است !

امروز بعد دو سال می فهمم که من بهتر/خوب/بی خیال/سرد و هیچ چیز دیگر نشده ام که هیچ!  از روز اول؛ از دو سال پیش ؛از اون روز مرگ بار که سالگردش امروز باشه؛ از روزی که بابا رفت ؛ هزار مرتبه بدتر شده ام !... داغان شده ام ..و زخمم به جای کهنه شدن ؛دلمه بسته .. چرک کرده.. و عوض بسته شدن  و هم آمدن سر باز کرده و خون و چرک و درد اش سر تا سر وجودم رو احاطه کرده ...و  تمام خواب های من سر تا سر شب تصویر مردی ست که شب تا صبح مرا با حضور خود به آسمان هفتم بهشت و صبح با طلوع آفتاب به قعر جهنم پرتاب می کند و من درد می کشم و درد می کشم و انگار  تا به ابد درد خواهم کشید ...

درد آغوش تو بابا ... حسرت بوسه ی تو بابا ... آرزوی شنیدن صدای تو بابا ..

بابایی ماهم ...


۱(مقدمه: زود؛تند؛سریع هرچی که بالا خوندید فراموش کنید!)

۲).:سلام! من اومدم! (دو نقطه دی!)

۳)..مانیتورم به یاری حق؛ گوش شیطون کر؛ چشم بدخوام کور؛ خدا بخواد درست شد! شرمنده جات کلی بابت غیبت و  نبودن ها و دو دره بازی های اخیر دوستان!(البته اگه دوستی مونده باشه که این وبلاگ رو بخونه هنوز همچنان!)

۴). عرضم به حضور مبارک که به علت های عدیده من جمله امتحانات و دروس تخصصی بیل و کلنگی ! و تداخل دو درس فوق تخیلی متون تخصصی زبان انگلیسی و فرانسه(۱) و (۲) (کشته منو این یدونه!) و هم چنین مدیریت جهانگردی(۲) و تنظیم خانواده! و هم چنین یک سری مسایل عقشی! (دقت کنید نگفتم عشقی!!)  و آب دوغ خیاری و روحی روانی و از همه مهم تر مرحوم شدن مانیتور ال جی بی صاحاب مونده ( که جا داره همین جا از دوستانی که زحمت فرمودن و شوخی ما رو جدی گرفته ؛شماره شرکت ال جی روکامنت فرمودیده بودند تشکر به عمل بیاریم!) نتوانستیم مدتی در خدمت باشیم که انشالاه در آینده از خجالت تون مفصلا در می آییم ودر نهایت اینکه شما چیز مهمی از دست ندادید با آپ نکردن من!(چرا که ویرجینیا وولف نیستم که من!)

۵) کلی کتاب و فیلم دارم واسه معرفی که کم کم همه شون رو از آپ بعدی معرفی می کنم.

۶) از جشنواره فجر هم کلی صحبت دارم که راجب اونهم تو آپ بعدی کلی می نویسم!( از خون بازی رخشان بنی اعتماد بگیرید تارییس داش مسعود کیمیایی و اتوبوس شب عمو کیومرث پور احمد و علی سنتوری داریوش مهرجویی عقشولک!)

۷)پوزش بابت سر نزندن به خونه(بلاگ) هاتون ... حتما جبران می شود با دسته گل و شیرینی!

۸) و زنده ایم خلاصه ...

نظرات 38 + ارسال نظر
سکوت دیوار یکشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:15 ق.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام
نوشته ات فوقولاده زیبا بود...
و مهم اینه که (من هستم و بابا و سکوتی خوب...)
سعادت هم ...نمی دونم..باید دید تعریفت از سعادت چیه..
وبلاگه شما در دله وبلاگم جا گرفت...

اره
مهم همینه ..

نارسیس یکشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:01 ق.ظ http://pacific.blogsky.com

گلکم...
دلم برای نوشته هات یه ذره شده بود...
نمیدونم الان اید چی بگم...
تو گلوم گیر کرده...
فقط دلم میخواست نزدیک تر بودیم....
.
.

نیستیم ..
من شانس ندارم ..

م. یکشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:05 ب.ظ http://solouk.ir

خیلی خوب بلدی اشک آدم رو در بیاری ها.... موندم چرا روضه خون نشدی....آخرشم میگی همش رو فراموش کنید!
جشنواره ی امسال فجر هم که وا ترقید...حق داش مسعود ما رو( ده نمکی) خوردیدن یه آبم روش!
راستی مگه شمام زبان تخصصی داری؟!....منم این ترم گرفتم ببینم چی میشه
یه نکته ی جالب:
قبل امتحانات برای مادرم قسم و قران خوردم که احتمالان غیر درس اخلاق همشون رو بیفتم...الان که نمره ها اعلام شده حتی مشروط هم نشدم بیشترشون بالای 13
بابا خوب برای ما 13 20 دیگه...نا سلامتی فیزیشیم!
موفق باشی...برام دعا کن

اره واقعا راس می گی ...
من همون باید برم روضه خون شم!
بببببببببببد استعداد دارم ..

م. یکشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:07 ب.ظ http://solouk.ir

این کامنتم برای سلامتی دوستان... برای اینکه دیگه همیشه شاد باشن....البته شاد خوب:دی

شاد خوب چه مدلیه دیگه ..

بی نام ! دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:57 ق.ظ

لبخند را به من بده ... اشک را نه!

چیز های زیادی از من می خوای ...
لبخند؟!!!

بهنام سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:23 ق.ظ http://behnam3.blogfa.com

ایول هوارا از من بگیر ...صدایت رانه دمت گرم خیلی قشنگ بود دوست دارم یه دنیا خیلی باحال بود نگیر.....

پسرک تنها سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:59 ب.ظ

این کامنتدونی کار می کنه؟
سالمه؟!

نه!
واسه دکوره ...!!!

پسرک تنها سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:20 ب.ظ http://dejavuu.blogsky.com

کی وظیفه شو انجام نداده دخترم؟؟!

روان شناس ها ..!!
که من رو خوب نمی کنند !!! نیش باز

[ بدون نام ] سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:07 ب.ظ http://monster-inside.blogsky.com

سلام ... چه قلمی داری شما ... مثل اینکه تمام احساساتت مثل یه چشمه جاری شده باشه و به صورت کلمات نقش بسته باشه
بگذریم ... جشنواره فجر ... امسال خیلی بی سر و صدا اجراش کردن (البته منظورم توی گیشه نیست) ... هر سال تلویزیون چند تا برنامه می ذاشت ... ولی امسال ... نمی دونم چی باید گفت ... واقعاً نمی دونم ...

عمو هندونه سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:47 ب.ظ http://coma.ir

نیلوفرنگی نخورده عینهو خرس که اخر زمستون از بس گرسنه اش میشه از خواب بیدار میشه !!!! چه عجبا از این طرفا ... ای خدا بگم نسل هرچی مونیتوره ورداره .. ای خدا بگم گرگ بیابونو محتاج این اسباب مسخره نکنه !!!
ما که ولت نمیکنیم اگه تو مارو مثل گوز ملا ول کردی به امان خدا !!! ما اما مثل بوی همون چیزه بهت چسبیدیم !!!
گل و شیرینی ام تو سرت بخوره تو این توتفرنگیتو بنویس که من همون خرس گرسنه ام و بهار که بیاد میخوام شاتوت بخورم !!! (وای حالم بده ... بده ؟؟:)
خوش بگذره
زت زیاد

تو که کشنی من رو ...
گوز مل کیم دی!
اقا خرسه! نیش باز

مریم چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:53 ق.ظ

نیلوفری خوشحالم که برگشتی ..... نیلوفرم یه کمی صبر کن هممون به هم می رسیم . زندگی انقدرام طول نمی کشه . دعا می کنم برات ...

م. چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:26 ب.ظ http://solouk.ir

دادام مرد...

و اون بوسه آخرین بوه ی من بود...امروزم سومش بود....
و حالا این دنیای مزخرف باز هم یک خوب کم داره!
.
.
. اف لک یا دهر.

۲ راسی به آقا مسعود چی گفتی؟...
۳من همه شغلی بهم میاد...هم خبرنگار هم مستند از هم...کارگر معدن
البته یه کار گر شاد خوب) نیشخند!!!!
پ.ن: شما شاد باشی ایشالا..ما که همیشه
اندرون ابر است و بیرون آفتاب

نارسیس چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:12 ب.ظ

الان برای ۵مین بار اومدم و خط به خط.. کلمه به کلمه رو نخوندم... که بلعیدم...
تا با تمام وجودم ذره ذره احساسات پاک قلب پاک ترتو حس کنم...
که خیال کنم کاش میشد!
کاش میشد واقعا به جای خواندن بشنوم.. همین احساسات پاک را از خودت...
و آه حسرت بکشم... برای چه... خودم هم نمیدانم...
.
.
فدای دل تنگت...
نامه ات یک بار رفت و برگشت!
نمی دانم چرا ولی برگشت خورد..
و باز هم نمیدانم چرا... دوباره نفرستادمش.. هنوز در بسته توی کمدم خاک میخورد...
چه بد شدم من!
همین فردا پستش میکنم...
قول...

پرنس چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 05:32 ب.ظ http://theprince.persianblog.com/

سلام...روز ولنتین مبارک!!از صمیم قلبم آرزو میکنم طعم دوست داشتن و دوست داشته شدن رو هر روز
توی زندگیت احساس کنی....فکر نکنم احساس خوشمزه تر از این تو زندگی پیدا بشه

چشم هرچی نوشتی رو فراموش میکنم و در موردش هیچی نمیگم!!!

مینا چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 06:20 ب.ظ http://mina123.blogsky.com

سلام نیلوفر جان
خوفی؟
راستش من پدرم و از دست ندادم ولی پدربزرگم و از دست دادم ... ۸ ساله ... ولی هر وقت یادش میفتم غمش تازه میشه برام ... برا تو میدونم خیلی بیشتر از اینا باید سخت باشه ... از خدا برات دل و قلبی صبور و شکیبا طلب میکنم... خدا مادرت و برات نگه داره ایشالا و از صمیم قلب دعا میکنم غم آخرت باشه...
من بیصبرانه منتظر مطلبی که درمورد جشنواره میخوای بذاری هستم ... فقط جون مرگ من زود آپ کن...
ولنتاینت مبارک خانومی:) الهی همه ئ روزات به خوبی و قشنگی همین روز باشه ...
شاد و پیروز ... در پناه حق باشی.:)

من خودم و مسعود پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:49 ب.ظ http://3tadoost.blogsky.com

سلام !!

دانشجو نما پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:57 ب.ظ http://www.2regard.tk

با این پستت آخر شبی حالمو بدجوری گرفتی !
ما که نمیتونیم فراموش کنیم ..
ولیحالا که اصرار میکنی باشه ...
سعی میکنم !

نوشین جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:16 ب.ظ http://www.mishaa.blogfa.com

خیلی وقته اینجا رو می خونم...اما برای اولین بار جرئت کردم که نظر بدم...شایدم واژه ی جرئت درست نباشه...اینجا کسی نیست که منو بخوره...نه منظورم این نیست...شاید جرئت واسه اینکه...چه می دونم ابراز وجود...به هرحال...درباره ی پستی که نوشتی فراموشش کنیم چیز ینمی نویسم..اما بی صبرانه متظر معرفی کتاباتم...و دیگه اینکه...از آشنایی با شما بسیار خوشحالم...

باران شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:10 ق.ظ http://vanilla.blogfa.com

سلام عزیززززززززززززززم
خیلی خوشحالم که امدی...
تروخدا دیگه زود به زود بیا نیلو جونم
یادته اون موقعها بهم میگفتی اجی گلم؟
بیا به این لینکی که برات دادم..بعد قرنی دلم خواست توش بنویسم ،دلم میخواد نظر تو توش باشه(چشمک)

دانشجو نما شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:47 ق.ظ http://www.2regard.tk

آخه سینما استقلالم سینماست واسه اخراجی ها رفتی ۴ ساعت تو صفش وایستادی ؟؟
اقلا میرفتی یه نمه بالاتر سینما آفریقا میدیدی .
من امسال پا برهنه در بهشتو سینما استقلال دیدم ...
ردیف ول ..
صندلی وسط .
پشت دستمو داغ کردم اگه بلیط مجانی هم میدادن دیگه پامو اون تو نزارم !!

حافظ یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:10 ق.ظ

حدیث حول قیامت که گفت واعظ شهر...کنایتی است که از روزگار هجران گفت

...نیمآبی... یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:15 ق.ظ http://nimabi.tk

وب جالبی دارید
با ارزوی موفقیت برای شما
شاد باشید....
تو این شادی منو هم فراموش نکنید.

یاشار دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:31 ب.ظ

خب فراموش کردم هرچند که می خواستم اظهار فضولات کنم.


بسیار از بهبود اوضاع مانیتور شما خرسندیم و بی صبرانه منتظر معرفی کتاب هایتان هستیم.

پرنس سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 06:13 ب.ظ http://www.theprince.persianblog.com/

سلام،چرا آپ نمیکنی پس؟سر زدی به وبلاگم دستت درد نکنه!!!اما گل و شیرینیش کو؟؟؟ رجوع شود به
شماره هفت!!!!!

چشم تو چشم جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 05:10 ب.ظ

خودت مجبورم کردی آفلاین بخونممممممممم روحی !

م. جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:16 ب.ظ

اگه گفتی الان کجام؟....؟!

حمیدرضا شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 02:50 ب.ظ http://3noqte.blogfa.com

به به ! حضرت والا بالاخره تشریف فرما شدن !
چه عجب یه تحرکی دیدیم وگرنه فکرهای بد بد به سرمون می زد !
احوال شوما ؟!
خوبی ؟
چه خبر ؟

ورونیکا شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:45 ب.ظ http://veronika.blogsky.com

طرز نوشتنت رو خیلی دوس دارم روون می نویسی و در قید و بند کلمات نیستی .
چه خوب کردی که برگشتی :)
منتظر معرفی کتاب و فیلما می مونم .
خوش به حالت من که امسال نتونستم فیلمای جشنواره فجر و ببینم . تعریف فیلم خونبازی رو زیاد شنیدم ولی ...

در مورد تیکه اول نوشتت هیچ اظهار نظری نمی کنم جز سکوت و ....

بارون شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:09 ب.ظ http://delvapasiii.blogsky.com

دلم برات تنگ شده!!!!

بارون دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 02:23 ب.ظ http://delvapasiii.blogsky.com

نیلو.. چقد دلم برات تنگ شد....
انقد دلم گرفت... یاد دبیرستان افتادم... یاد اون روزا ... یادته؟!!!....
دوست دارم نیلوفر... فدات بشم من...

پرنس چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 06:20 ب.ظ http://www.theprince.persianblog.com

سلام من آپم..چرا آپ نمیکنی پس؟

سپیده دم یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:27 ق.ظ http://bayon.blogsky.com

سلام
اعتراف میکنم غافلگیر شدم .
فکر نمیکنی خیلی غم انگیز بود !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

امیرصیّام یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:54 ق.ظ

سلام دختری از جنس توت فرنگی!
یه پسری از یه جنسی مثل واتوواتو هستم. باهاش که مشکلی نداری؟ با واتواوتو؟
۲۴ یرز اولد.
سئوال داشتم.
اتفاقی نیلوفری شدم! گوگل ناباب!
مطالبت .... سرخوشم کرد. فی البداهه های خوبی اند.
جنست رو خوب اشاره کردی، عین توتفرنگی.
ایمیلتون رو لطفا برای مکاتبه و طرح سئوالم هایم مم.
با آرزوهای خوب ب ب.

هادی یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:25 ب.ظ http://hanooz.blogsky.com

سلام نظرتو خوندم. مرسی.
اگر به وبلاگم لینک بدی ممنون می شم.
لینکتو گذاشتم توی بلاگم اگه نمی خوی بگو تا وردارم

گلبانو سه‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:40 ب.ظ http://golbanoo.

خیلی سخته....من که نمی تونم فراموش کنم.

saeedeh چهارشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:46 ب.ظ

delam mikhast alan mitonestam khode to toe totfarangi ro baghal konammo ta khode khode sob gerye konam

مهندس م-ج پنج‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:15 ق.ظ

ساعت از یک نیمه شب گذشته حالم گرفته بود تو اینترنت بی مقصد گشت میزدم اتفاقی به اینجا رسیدم حسابی -یه گریه درست و راستکی کردم و رفتم بخابم ولی سبک شدم میدونید گریه مردها با خانومها خیلی فرق داره خیلی ولی عالی بود صمیمانه تبریک میگم

ناما جعفری شنبه 7 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:42 ق.ظ http://www.koko61.blogfa.com

شایدبرای رفتن ازچندجهت کافی باشد/بادباشی/کابوسی سردرگم ازجنوب/که داردبه سمت موهای تومی وزد/بادکه باد نیست/یعنی ازروزبه نمک های دست های تو/ یعنی ازشب به پاشیدن روی زخم های من/لیموها/لاک پشت/وکلمات بی ربطی...می بینی دختری ازجنس توت فرنگی عزیز..کلمات چقدربی ربط هستند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد