«شاید زندگی همین باشد:برای ۲ نفس بیشتر زیستن ۱ نفس پیش از اونو بفروشی»
انقدر از داروخانه این حوالی...مرگ موش خریدم که دواچی فکر میکند من به خاطر تنهایی چشمانم موش پرورش میدهم....(حتی اگه بگی نه!میدونم که سختیها حوصله ی تورم سر برده)....بیچاره دواچی نمیداند..استکانم بوی مرگ موش گرفته...همیشه ارام مینشینم؛با استکانی چای و ۱ قاشق مرگ موش...بعد مثله اینکه دلم پشیمون بشه..پنجره را باز میکنم..و همان استکان را بیرون پنجره میگذارم.فردا صبح با غچه حیاطم پر از قبرهای کوچک گنجشکانی میشود که برای ۲ نفس بیشتر زندگی کردن ۱ نفس پیش از انرا نیز میی فروشند و بعد از همه ی ای اینها هنوز زنده ام...نفس میکشم و نقش قبر گنجشک تنها نقشیست که بلدم.پرنده بلا خره هم مردنیست .....
(این داستا نو یه دوستی تعریف میکرد و هروقت که می گفتم فلانی دلم میخواد بمیرم می گفت:۱ بسته مرگ موش بخر بذار پشت پنجره!! انگار ۱۰۰۰ بار میمیری و زنده میشی)