نیلوفرانه ها

گاه نوشت های دختری از جنس توت فرنگی ...

نیلوفرانه ها

گاه نوشت های دختری از جنس توت فرنگی ...

دیگه بسه بازی! ...نمی خوای بسازی؟؟؟!!!

«همیشه لازم است ادم «بداند» کی  یک مرحله از زندگی اش «تمام»شده .اگر بعد با سر سختی به ان چنگ بیندازد؛«لذت» و« معنا»ی بقیه ی مراحل زندگی اش را از دست می دهد...»


نه!
اینجا نمی تونه خونه ی ما باشه! در واقع اینجا هر چیزی می تونه باشه الا خونه ی ما!
یه گله عمله بنا و نقاش مثل دسته ی سرخ پوست ها گوش تا گوش رو اشغال کردند و مثل خوره افتادند به جون خونه!یکی با کلنگ می کوبه! یکی می زنه می ریزه! یکی قلم مو به دست هر چی دم دستشه رنگ می کنه و اون یکی سمباده رو جوری روی دل دیوار می کشه که تمام اعضا و جوارح ات چین میخوره....دلت یه جوری می شه و مثل یه موتور که بعد از مدت ها به کار افتاده قیژ قیژ می کنه...احساس می کنی همه چیز به طرز عجیبی و با سرعت غیر قابل باوری در حال«تغییر»ه!و ناخود اگاه به این نتیجه میرسی که«تو» هم باید میون این همه تغییره جور واجور به خودت بیای و تغییر کنی...درست مثل خونه ای می مونه که همه چیزاش رو نو و  رنگ کرده باشند؛اما کلید و پریز های قدیمی و زرد روش  مونده باشه...خیلی زشت به نظر می رسه...مثل یک چیزه اضافی! و «تو» در چنین موقعیتی دقیقا نقش کلید و پریزها رو داری!!!
عینهو نی نی کوچولو ها به نقاش فلک زده و بدبخت که مونده کجای این خونه ی داغون رو بتونه و رنگ کنه گیر دادم که باید اتاق منو هفت رنگ کنی! بدبخت به خودش می پیچه و به مامان غر غر می کنه! مرغه منم که یه پا بیشتر نداره! می گم یا هر دیواره اتاق منو یه رنگ می کنید و سقف اش رو  شبیه اسمون درست می کنید برام! ...یا من اصلانشم اتاق که هیچ!کوفتم نمی خوام!مامان می گه خجالتم نمی کشه خرسه گنده!انگار مهد کودکه!.... دلم می خواد دیوار های اتاقم مثل دفتر نقاشیه دختر همسایه پر از خط و رنگی رنگی باشه.......
سبز؛زرد؛سرخابی؛ابی تند اسمونی و زرد و قرمز ....دوست دارم از سقف اش یه اسمونه گنده  بسازم با کلی ستاره های چشمک زنه شیطون که حداقل شب ها با نردبان بشه چیدشون...
به نقاش باید سفارش نقشه یه حوضه کوچیکه جینگولی رو گوشه ی اتاقم بدم.....با چند تا ماهی کوچولوی قرمز شیطون بلا که شب ها با صدای تالاپ تالاپ دمشون نذارند خواب به چشم سیاهم بره با یه عالمه گلدون های اطلسی و شمعدونی....کجان اون پنجره های شیشه ای رنگی که وقتی نور می پاشه روشون ۱۰۰۰رنگ می شوند....
نمیدونم چرا باز پروانه ای و رمانتیک و اب دوغ خیاری  شدم...هی می شینم عینهو خول ها(عین اش که چه عرض کنم! خوده خودش!!!)واسه خودم زرت زرت فال می گیرم و گیر می دم به حافظ و جد ابادش و اون شاخه نباته بد بخت!اصلا فال خونم اومده پایین...هر چی هست زیر سر این بوی لعنتی پاییزه...
«
همیشه پیش از انکه فکر کنی؛اتفاق می افتد...باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم...»(فروغ فرخ زاد):بعد از نوشتن پست قبلی به طور عجیبی تخلیه شدم و به سرعت سرشار از انرژی های مثبت!انرژی های مثبتی که شما کیلو کیلو بهم با حرف هاتو ن تزریق کرده بودین...سبک شدم و کم کم دارم باور می کنم اگه بخوای خیلی چیزها شدنی یه و فقط صبر می خواد...
با دوستم رفته بودیم مانتو بگیریم..توی اتاق پرو سر یه چیز مسخره یه ساعت زده بودیم زیره خنده...نفسم از شدت حرف های با مزه ی دوستم بند اومده بود...۲ تایی چپیده بودیم تو اتاق تنگه پرو! منم که ماشالا توپووووووووول!تو اون هیری ویری فروشنده هم از پشت در جیغ جیغ می کنه که چی شد خانو پسند شد؟ ومنم از شدت خنده نا ندارم جواب بدم که.....
زنگ گوشیم بلند می شه...گوشی رو با خنده از تو کیفم در می ارم می گم بعله...
ـالو؟سلام نیلو...خوبی؟ سحرم( از همکلاسی های پیش دانشگاهی و بغل دستیمه)..
ـ(همین جور که دارم ریسه می روم و دوستم قلقلکم می ده):چطططططططووووووری دختر...خوبی؟کجایی بی معرفت....بعده کنکور خوب غیبت زد ها...نکنه خبریه...
ـمرسی.ببین نیلو  زیاد وقت ندارم؛فقط می خواستم یه چیزی بهت بگم...
ـبگو گلم....(حالا منم  دارم دوستمو قلقلک می دم!)
ـنیلو پدرم امروز فوت کرد !!! و پقی می زنه زیر گریه..............................................!
وسط خنده؛لال می شم و تو ایینه خیره می شم به خودم!دوستمم نا خود اگاه حال منو که می بینه خفه می شه!
ـنیلو تو رو خدا پاشو بیا پیشم...دارم میمیرم....حالم بده...بد...(ناله می زنه).....خوب این ناله ها رو می شناسم...خیلی خوب....احساس می کنم شوخیه بدیه! می زنم زیر خنده بلند و می گم:
ـبرو بابا! مگه می شه! من هفته ی پیش خونتون بودم!
ـنیلو تصادف کرد!می فهمی!؟
حوب میفهمم! به دیوار اتاق پرو تکیه می دم و اروم سر میخورم و می شینم رو زمین..
مغزم هنگه! این همه ادم!چرا اول از همه باید به من می گفت؟!لابد چون احساس می کنه که درکش می کنم!حالت تهوع دارم و سرم گیج می ره..دوستم مونده و مات اش برده...
سحر از اون ور خط داره زجه می زنه....بی اراده یاده روزی می افتم که سر کلاس بهم گفته بود که نمی تونه حتی تصور این رو کنه که بلایی به سر پدرش بیاد و حتی از فکرش مور مور اش می شه .........باورم نمی شه...مرده جوون...سنی نداشت..۴۳؟۴۴؟...سر و مر و گنده..ورزشکار.............وای خدا من طاقت شنیدن این اخبار های نحس  رو دیگه ندارم...
مامان وقتی می شنوه حالش از من بدتر می شه...چرا تا کمی به خود می ام...باز اون کلاغ شوم کاره خودش رو می کنه....؟...می رم پیشه سحر...همه چیز برام زنده می شه....کی به خدا گفته من طاقتم زیاده؟ تا کی امتحان؟؟
عیبی نداره رفیق...هستیم...زندگیه دیگه...یکی می ره یکی می اد...رسم زمونه اس(این ها رو اگه نگم چی بگم اخه؟!).............................هستیم همچنان رفیق!
نظرات 57 + ارسال نظر
نیما (از دندون یه آدممرده) دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:41 ق.ظ http://deadwords.blogfa.com

الان میخونم میام!!!!((:

ء دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:53 ق.ظ

سلام نیلو فرنگی جون(!) خوبی گل خوشکلم؟
تو یکی از پستهای فبلت گفتی ( از اینجا به زودی نقل مکان میکنم) پس چی شد!؟...بالاخره همینجا می مونی یا میخوای بری؟ بگو دیگه تکلیفمونو بدونیم!!!!!!
فدات :X

هادی دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:45 ق.ظ http://oloomtafrihat.blogfa.com

میگن هر آدمی که به دنیا میاد
رو پیشونیش دقیقا سال و روز
و ساعت و ثانیه ی مرگش رو
نوشتن،فقط ما نمی تونیم ببینیمش

شادی دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:20 ق.ظ http://shadiin.blogsky.com

سلام نیلو جون
الهی من فدای تو بشم
همون روزی رو می گی که من زنگ زدم خونتون و گفتی دارم میرم مانتو بخرم!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
الهی من بمیرم

مسافر دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:48 ق.ظ http://www.jademarefat.blogsky.com

سلام عزیزم :)
مگه بده که سنگ صبور باشی ..
به خدا کارمون داره .. ۱ کم بیشتر فکر کن ...
....
....
....
راستی اتاقت به کجا رسید ؟ :)

یاشار دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:23 ب.ظ http://yashaar.blogfa.com/

نمی دونم چرا همیشه خبرای بد تو اوج شادی بهمون می رسه . دیگه دارم از خبر بد خسته می شم .
انقدر اعصابم خورد شد که داشتم اشتباهی به جای آدرس خودم آدرس تو رو پست می کردم .
راستی اگه می خوای اتاقت رو رنگارنگ کنی حواست باشه باید با معمار حرف بزنی چون هر جهتی یه رنگه مخصوص خودشو داره و اگر اشتباه بزنی نور اتاقت خراب می شه .

آلبالو دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 03:19 ب.ظ

متاسفم ....

امید دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 05:40 ب.ظ http://www.omideasemani.persianblog.com

سلام .. وبلاگ قشنگی داری .. ساده هم حرف مینی .. اما گیرا .. منم دنیایی دارم .. وبلاگمو میگم .. خوشحال میشم سربی بهم بزنی .. در ضمن خوشحال میشم باهم تبادل لینک داشته باشی .. در ضمن میتونی تو سایت من به صورت اتوماتیک لینکتو قرار بدی ..

عاطفه دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 06:27 ب.ظ http://www.friends.blogfa.com

سلام نیلو
خدا همه چیزو بهتر از ما می دونه همینطور وسعت همه چیزو بدون کم و کاستی. روح بزرگتو شناخته و می خواد سوالایی رو که بقیه نمی تونن حل کنن تو حل کنی.
این یه حسنه ناراحت نباش.

حمیدرضا دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 08:47 ب.ظ http://nimnegah.mihanblog.com

وااااااااااااا ! بی تربیتا ! ۲تایی رفتید تو اتاق پرو چیکار کنید اونوقت ؟!؟!؟
توی نوشته ات یه سوتی هم دادی که شفاها عرض می کنم خدمتتون !
حالا بی خیال ...
تو رو خدا دوباره برنگرد به همون حال سابق ... تو دیگه عوض شدی ... مگه قول ندادی ؟!؟!؟

مریم دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:05 ب.ظ http://meslemaryam.blogfa.com

میدونی بعضی وقتا هزار بار باید یه تصمیمو چک کنی. اتفاقای دوروبرش رو چک کنی. ببینی کیه یا چیه که نمی ذاره تو بری جلو. عزیزم متاسفم... تلخ تر از اونه که بشه حرفشو زد... یا پاد زهر براش پیدا کرد... اما تو تصمیمتو گرفتی.... می دونم که نمی ذاری جلو رفتنت به تاخیر بیفته...
پروانه ای شدن رو هم پایه م! بساطیه برا خودش... نیلوفر خودمی :))

ستی یا همون ستاره سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:32 ق.ظ http://kolbe-roya.blogsky.com

سلام فعلا عرض زنده بودن و خوندن وبلاگت تا بماند نظر .به حمید زنگ زدی بگو بابا بی خیال اون پست شه و پاکش کنه انگار بد سوتی دادم بابا من اونو پست خصوصی کرده بود چطوری تو خوندیش

سهیل سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:46 ق.ظ http://loveyou.blogsky.com

سلام . خوبی ؟‌وبلاگ قشنگی داری . متن قشنگ و با احساسی بود . برای بار اوله که می یام اینجا . خیلی خوشحال شدم . به امید دیدار . قربانت / سهیل از وبلاگ گروهی دوست دارم

علیرضا سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:53 ق.ظ http://www.tanha-yadgarash-gham.persianblog.com

نیلو جون آبجی گلم*: قشنگ بود مثله همیشه X: موفق باشی همیشهX:

نیما سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 08:06 ق.ظ http://deadwords.blogfa.com

دیدی هی میگم یه کامنت دادم اومدم دومی رو بدم قبول نکرد جونمو گرفت تا اخرم یادم رفت چی میخواستم بگم!
اینم مطلب شاد که همه خواسته بودند!
در ضمن اولین کسی هستی که میبینم املای خزعبلات رو درست مینویسی!!! تبریک!

فاطیما سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:56 ق.ظ http://abane60.blogfa.com

سلام عزیزم....خوبی؟؟؟نیلوفر جونم پست قبلیت رو که در باره پدر بود خوندم....فقط می تونم بگم خدا رحمت کنه پدرت رو و به تو و مامانت هم صبر بده...نمی دونی چقدر از خوندنش ناراحت شدم...و بعدش هم برای دوستت....

فاطیما سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:57 ق.ظ http://abane60.blogfa.com

راست می گی دنیا همینه دیگه یکی میاد یکی هم میره...
باید مقاوم بود و صبور...من جای خواهر بزرگترت....قبوله؟؟؟هر چند تا حالا خودم خواهر کوچیکه بودم....خیلی خوبه که تصمیم گرفتی دیگه غمگین ننویسی...

فاطیما سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:57 ق.ظ http://abane60.blogfa.com

در ضمن کی گفته هههییشششکککییی تو رو دوست نداره...از این حرفها نزن...گفته باشم...چشمک...
به امید روزهای قشنگ و قشنگ و قشنگ....
فدای تو...

فاطیما سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:58 ق.ظ http://abane60.blogfa.com

راستی...به نظر من آدم هر جایی که بره و خوش باشه باز هم هیچ جا مثل دود و دم تهران نمیشه...ههه هه هههه.
مگه میشه تو هوایی که آلوده نباشه نفس کشید!!!چشمک...
خوش باشی...تا بعد....

فاطیما سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:58 ق.ظ http://abane60.blogfa.com

یه چیز دیگه...قرار بود که از این بلاگ اسباب کشی کنی؟؟؟چی شد پس؟؟؟

فاطیما سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:59 ق.ظ http://abane60.blogfa.com

آخ گفتی بوی پاییز...داره دیوونم می کنه...

فاطیما سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:00 ق.ظ http://abane60.blogfa.com

خیلی حرفیدم ببخش.....چشمک....تا بعد...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:13 ب.ظ

بههههههههههههههههههههه چه خبر خوبی کی می یای انشاالله اصلا حالا که با تحریکه کنجکاویت می یای اینجا ببین من خیلی خیلی رنج و فریب و غریب و خلاصه قورباقتیم خواستی بیای یه زنگ بزن ردیف کنم اینجا یکی است که دوست دارم باهاش آشنا شی خیلی ..... باهالیه . کلی انده انرژیت می کنه و کلی هم مثله خودمونه دلش می خواد همش رله فرشته نجاتو بازی کنه و به دیگران کمک کنه خلاصش داره یه گروه از آدمهایی که هنوز آدم موندن درست می کنه که یه انقلابه انسان ساز بوجود بیاره خلاصش اگه هستی بگو یا علی بپر بغله آجی جون . اوهههههههههههه راستی خیلی متاسفم واسه دوستت و واسه خودت که همیشه عینه خودم تو اوج شادی الکی که واسه خودمونم درست می کنیم بازم همیشه یه زده حال اساسی هست که بزنه و فکه و مکو بیاره پایین و عینهو پلنگه صورتی تو اطاق پرو وابریم زمین آره آجی تو از جنسه توت فرنگی نیستی از جنسه خودمی راستی اگه هستی بزن قدش خوشگله می کشمت از ساعته ۱۲ تا ۱۲.۳۰ فقط زنگیدم بمیری تو چقدر بیزی می زنی مخه کیو کار گرفتی ور پریده وای به حالت دارم دی سی می شم بهت بزنگم وای به حالت بر نداری یا بیزی بزنی .

گیلاس سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:42 ب.ظ http://www.cherryy.persianblog.com

سلامممممممممممممم.خوبی نانازی .... چه خبرا ؟ البته خبر خوب ... می بینم که بلاهای که سر من می امده و میاد سر تو هم میاد(جمله رو) بعدشم اینکه اشکال نداره گاهی اوقات خوبه ادم تخلیه روانی میشه ... کاش من پیشت بودم تا اتاقتو برات درست می کردم یه زمانی از این کارا زیاد کردم ... اخه مثلا یه کوچولو نقاشم ... بعدشم اینکه اره جان هر کی دوس داری بیا تا ما بزرگت کنیم ... من حال و حوصله نی نی کوچولو و پوشک کردنو و ونگ ونگ بچه ندارم .تو رو به فرزندی قبول می کنم ...(قربونت) بوس

[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 08:25 ب.ظ http://LADYROSE632.PERSIANBLOG.COM

در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود/از گوشه اي برون آي اي كوكب هدايت/از هر طرف كه رفتم جز وحشتم نيفزود/زنهار ازين بيابان وين راه بي نهايت

محبه (دوستدار ...) سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:00 ب.ظ

سلام
وااااااااااااااای چه افتخاری نصیبت شده سنگ صبور بودن اونم واسه یه همکلاسی ...
من هر چی بیشتر میشناسمت بیشتر به این نتیجه میرسم که تو یه مو جوده خاص هستی به خودت افتخار کن ...
وای فک کن ...واقعا تو چه کردی که باید مرهم دل دوستت انتخاب شی...
میدونی ...میخوام بهت پیشنهاد بدم که دوستت و تا وقتی که خودت آخرین اشکش و پاک کردی تنها نذار نمیدونم ولی شاید اون مثل تو نتونه جایی رو برا خالی کردن خودش پیدا کنه پس مواظبش باش...البته میدونم که هستی...
دوست دارم ایشالا صدات و یه روز بشنوم و یه روزم ببینمت.
دوست دارم یه بار سر نمازت برام دعا کنی ...
یا حق

یاشار سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:24 ب.ظ http://yashaar.blogfa.com/

جریان چیه ؟
چرا فاطیما می تونه شونصد تا نظر پشت سره هم بده بعد ما که تا یه نظر می دیم می بنده؟

یاشار سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:00 ب.ظ http://yashaar.blogfa.com/

ایول بعد از ۳ بار باز و بسته کردنه صفحه ات تونستم دومی رو هم بذارم چیم از فاطیما کمتره ؟
می خواستم بگم می رم از اون دوستم که اتاقش رو اینجوری کرد می پرسم رو چه حسابی کرد .

سارا سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:53 ب.ظ

خانوم شما با کلام مهر انگیزتون دل ما رو بردین... :) شرمنده فرمودید...
بوی پائیز رو خوب گفتی... وقتی اومدم تو وبلاگت... بوش شدیدتر شد... کلامت هنوز عطر اون وقتای مدرسه رو داره...
عزیزم... نبلو جان... گاهی می شه اینجوری... نمی گم که کمه... یا تحمل اینها آسونه... که به خداوندی خدا سخته... ولی تو به اینش فکر کن که آدم آبدیده می شه... تو خودت رو نگاه کن... قویتر نشدی؟... تو یه مرحله ای آدم باید پیله رو بشکافه دیگه... حتما شنیدی داستان اون پروانه ای رو که پیله رو براش شکافتن... و هیچوقت اونقدر قوی نشد که بتونه بپره...
آدم بزرگ می شه... سر بالایی ها رو رد می کنه... سر پائینی ها رو سر می خوره... و سر بالایی بعدی رو با سرعت بیشتری رکاب می زنه... و با قدرت بیشتری... انقدر که دیگه سر بالایی رفتن براش آسون می شه... اونجایی که آدم تمام و کمال یاد می گیره سر بالایی بره، سر بالایی ها تموم می شن... قول می دم... :)
قوی باشی عزیز... و همیشه شاد... :)

ترمه چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:56 ب.ظ http://bluemoon13.blogfa.com/

سلام
نیلو من تو پست پایینیت ۱کیلومتر روضه خوندم گفتم بگم بری ببینی خیط نشم D:
ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا(این یه نفس عمیق بودP:) آخه بوی پاییز بد جوری خوبه عاشق پاییز و سرمای خورشید دارشو جفت پا پریدن رو برگای خشکم

سکوت شکسته پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 08:57 ق.ظ http://www.broken-silence.blogfa.com/

سلام
وایسا بخونم بیام!

فرهاد پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 06:57 ب.ظ http://irlaw.persianblog.com

سلام..چطوری نیلو؟ اینجا چرا این شکلی شده....میبینم که کم نمیاری .. نویسنده...سر فرصت میخونم..موفق باشی...
http://hoghoogh.co.sr

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:44 ب.ظ

منم ستی ببین نمردی که انشاالله
دوم اینکه گوشیتو ببینم اول می کوبمش زمین بعدشم چالش می کنم تا لااقل بعده ۲۰۰ سال شاید تبدیل به نفت شد الان که هیچ فایده ای نداره
سوم یکباره دیگه قرار بذاری گوشی رو بر نداری می کشمت
چهارم از این آپ نکردنت معلومه اتفاقی افتاده
پنجم میمیری یه زنگ بزنی بابا نگران هستم
ششم تو رو خدا نیلو یه خبر از خودت بده نگرانتم دختر
هفتم بای

شبهای نارنجی جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 03:28 ق.ظ http://1001shabane.persianblog.coom

پاییز رنگ منه پاییز همه ی وجوود منه من با پاییز شکل میگیرم .........

پگاه جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:20 ب.ظ http://cheshberah.blogsky.com

تو بمان ! تو ....

? Yac ¿ جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 06:06 ب.ظ http://yaccc.blogspot.com/

Are niloye Golam Shayad Birangiye In Boye lanati Hamash Zire Sare payize .. Amma To Ke Rangi yi Na?

Sabzo Sabzo Sabz .Hala Be Darak ke payize Che Rangiye .tamom Mishe Badesh Sefidiye o Sabzi .Midostamet

Havarta ...

یاشار جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:32 ب.ظ http://yashaar.blogfa.com/

می دونی چیه اصلا مسئله فردین بازی و اینا نیست مسئله اینه که دوستا باید برای همدیگه هر کاری که می تونن بکنن و اگه نکنن پس دوستی به چه دردی می خوره ؟
راستی چقدر قشنگ گفتی : معمولا به طرز وحشتناکی جبران می کنن برات!
آره منم دارم قبول میکنم حرفت رو ولی دیگه دارم می فهمم برای کیا باید چی کار کرد و اینم می دنم که برای بعضی ها هر کاری هم که کنی بازم تو دوستی کم گذاشتی . برای همین دیگه فقط به اونا کمک می کنم .

[ بدون نام ] شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 06:32 ب.ظ

کنکور ازادو چیکار کردی بالاخره قبولیدی یا نه؟؟؟؟؟؟

نیما یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:28 ق.ظ http://deadwords.blogfa.com

والله چی بگم....تو وضعت مشخصه.حرف دوستارو ولش...من اگه جای تو بودم فکر کنم الان تو باقالیا بودم!تو حتی اگه هیچی هم قبول نشی (نمیدونم شدی؟!) کسی حق نداره یه کلمه حرف بزنه چون وضعیتت خیلی فرق میکنه با من... من اصلا؛با سرنوشت کاری ندارم ولی اینهمه بی عدالتی آدمو از زندگی سیر میکنه... دوسال تموم درس خوندم...حتی عروسی نزدیکترین دوستم نرفتم ولی آخرش چی شد؟...هیچی...
این دامپزشکیو پارسالم قبول میشدم...اااااااااه...نمیدونم بابا...پاییز لعنتی...لعنتیه...قشنگ نیست.زرد و نارنجیش حالمو به هم میزنه...بوی برگ خاک گرفته میده...برگ خاک گرفته...

فعلن نه! یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:12 ب.ظ

خوب ؛ حرفات که می گن challenge هستی ! ولی به نطر من میشه راحت تر از اینا مخت رو زد yahoo id ت چیه ؟

بهار یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 03:22 ب.ظ http://golhayemordab.persianblog.com

سلام نیلو فر جون
خوبی عزیزم
من تازه به وب تو امدم
نمی دونم والا برات متاسفم
اما به خدا یه حسی درونم خیلی دوست داره به خدا
به منم سری بزن
من قول می دم بشم دوسته همیشگی وب خوشکلت
ناراحت زندگی هم نباش هم یه جا هایی یه غصه هایی دارند
همه.........
تو خدا داری اطمینان داشته باش
با این همه دوسته خوب که بهت سر می زنن
موفق باشی..
ماچچچچچچچچچچچچچچ

مریم یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 03:47 ب.ظ http://meslemaryam.blogfa.com

نیلوفر جون بیا آپ کن دیگه دختر! ما کوچولو ها منتظریم همین جوری :)

ستاره یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:32 ب.ظ http://setareye.sharghi.mihanblog.com

سلام نیلوی خودم...
خوبی خانومم؟
پیشه من نیا عیبی نداره ولی من بی معرفت نیستم مثل جنابعالی...
راستش هنوز نخوندم می خونم می یام نظرم و می گم...
من هنوز منتظرتم نظرت و راجع به نوشته هام بدونم ... منتظرم یا حق

ستی یا همون ستاره دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:23 ب.ظ http://kolbe-roya.blogsky.com

ستارم خانومو حالا من فکر کردم خانوم آپ کرده که دسته به غرش کار می کنه واه واه واه افاده ها طبغ طبغ آپ کن دیگه دختر مشتی رجب والا میام حسابتو می رسم راستی قالبت توپه توپه خوشم اومد شبیه بستی خامه ای شده که یه توت فرنگی گندم به اسم نیلوفر توشه وای دهنم آب افتاد من بستی توت فرنگی خامه دار می خوام یالا .

گیلاس دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:59 ب.ظ http://www.cherryy.persianblog .com

سلاممممممممم .نیلو جان ... خوبی عزیز ... اولش بگم تا باشه از این دختر خاله ها ....بعدشم اینکه اصلا دلم نمی خواست حداقل تو اون پست رو بخونی ... دلم نمی خواست دوباره ناراحت بشی ....ولی خوب راست میگی ما خوب همدیگرو درک می کنیم ... در مورد ایدین هم راس میگی من جای که با ایدین تنهام احساس امنیت نمی کنم (نیش) قربونت

مهتاب دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 05:06 ب.ظ http://www.shabe-sard.blogsky.com/

سلام دوست من . شب سرد یه بار دیگه نغمه داره . اینبارم اونجارو به حضورت گرم کن . ممنونم .
یاحق .

مسافر سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:52 ق.ظ

سلام به من سر بزن منتظرتم

* سمیرا جووووووووووووووووووووون * سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:52 ب.ظ http://baaghali.yahoo.com

من میگم عاشقی سخته....
تو میگی سختیش رو تخته....
(( حیدر مریم زاده ))
سلام علیکم خوب هستین؟؟ - چرا سوتین نبستین؟ لابد خته بودین نبستین؟ - یا حموم بودین نبستین؟- شایدم بهتون گفتن این جوری بهتره که نبندین!!!!

گل از تو

چیدن از من

لب از تو

بوسیدن از من
من سمیرام .. از تهران... یه وب مسخره دارم که به لعنته خدا هم نمی ارزه.. داستان و ماستان و شعر و مر و عکس و مکس داره توش... اصلن دلم نمیخواد بیای تو وبلاگم.. اصلن... نه.. اصرا نکن...مدیونی اگه بیای.. حلالت نمیکنم...ایشالله سوکسه پردار بشی...
– اوه باشه... حالا که خیلی اصرار می کنی.... فقط 2 دقیقه چهل ثانیه ها... بیشتر نه!!!!!
منتظرماااااااااااااااااااااا ( ماچ ماچ ماچ )
----------------------------------------------
اگه بخوای میتونیم دوستای خوبی واسه م بشیم و همدیگرو بلینکیم~~~
( میدونی نیلو از پسته قبلیت ( بابا تولدت مبارک ) من عاشقه وبت شدم.. یادم نیست نظر دادم یا نه.. ولی از این به بعد طرفدار پرو پا قرصتم جیگرم )

نیما چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:23 ب.ظ http://deadwords.blogfa.com/

بابا آروم ماچ کن تا از گسترش بیماری های واگیردار جلوگیری بشه!
-------------
میخوای بیام واسه ت آپ کنم؟!!
------------------------------------
ما داریم میریم اهواز دامپزشکی بخونیم از نوع دولتیش! خلاصه نمردیم و دکتر شدیم! خوبی بدی چیزی دیدی حلال کن که اون دنیا خفتمونو نگیرند....
--------------------------------------
در پناه خدا دختر با احساس بچه محل......

حمید چرند و پرندیانی چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:41 ب.ظ http://www.charandvaparand.tk

سلام چطوری دست دوستت درد نکنه قالبه ساده و قشنگیه
حالا که خودت این کاره شدی بهد از یک سال لینک یه وره لینک و لوگوی من رو هم بذار ...باشد که رستگار شوی
===================================
حاج شیخ ابول حمید چرند و پرند یامی روحی فدا (ره)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد