تماس هشتم:پس کجاست این اکسیژن هوا که میگن ؟
« گریه کردن هم این روزها دل خوشی میخواهد عزیز»...کجای کاریی؟

از تو دهنم که نیمه بازه ؛هوایی بیرون نمیاد!...معلوم نیست کجام؟!....یه چیزی داره تو کلم غل غل  کنان بخار میکنه....حال حوای لنگه کفش کهنه یی رو دارم که یکی پرت کرده  رو سیم چراغ برق که گره بخوره و همینجور اویزون مونده ...نه بالام نه پایین!.....نفسم بالا نمی یاد...حتما تقصیره این ماری یه که از صبح رو سینم چنبر زده و تکون نمی خوره...رنگه اسمون چرا انقد بدرنگه؟؟؟...انگار کسی توش رخت چرکاشو شسته.....کثییییییف!(راستی چرا مامانم صبح میگفت:به به چه هوایه ماهیه امروز!!!!؟و چرا کسی به من یه لیوان اب خنک نمیده؟؟....گلوم بدجوری گزگز میکنه...شدم مثله ماهیه عیدمون که همش دهنش رو باز و بسته میکنه!گرچه...حال منو دیگه اب چشمه کوثر بهشتم خوب نمی کنه!چه برسه به اب این خراب شده که مزه گل میده(یا شاید دهن من مزه گل میده؟)....بگذریم .بهتره بهش فکر نکنم...تلقین نکنم.... باید بگم اصلا چیز مهمی نیست....اصلا بابا عادیه این  حالتها!.....من حالم خوبه!باور کنییید!!!!!؟
پینوشت:اه ه ه ه ه ه ه!پس کجاست این اکسیژن هوا که میگن ؟