نیلوفرانه ها

گاه نوشت های دختری از جنس توت فرنگی ...

نیلوفرانه ها

گاه نوشت های دختری از جنس توت فرنگی ...

قصه یک روز گرم تابستانی و پروانه هایی که قرمز شدند و مردند....

«اجتناب ناپذیر همیشه رخ می دهد.برای غلبه بر ان فقط  صبر لازم است...»
اخ!!!.... با برخورد پنبه ی اغشته به بتادین جیغم در می یاد...بدجوری می سوزه و ذق ذق می کنه..چشمم به مانتو روسری خونیم گوشه اتاق می یفته و خندم میگیره...طاق باز دراز میکشم وفکر میکنم چه جوری شد که اینجوری شد :------------------------------------------------------مامان:میون ۳۰۰تا کانال ماهواره و فیلم و اینترنت و کوفت!سینما رفتن اونم تو این گرما چه    صیغه ایه؟...به غر غرهای مامان خانوم گوش نداده بودم ....یه هفته بود با دخترهای همسایه قرار اخر هفته ی سینما گذاشته بودیم؛قرار بود دخترونه بریم سینما؛ بگیم بخندیم و بر گردیم...یه تفریح روز پنجشنبه ی خودمونی....هنوز سر کوچه نرسیدیم که یه دسته لات و لوت محل میفتن دنبالمون....به بچه ها میگم که بجنبن که فیلم نیم ساعت دیگه شروع می شه و ما هنوز این ور دنیاییم! سر چهار راه منتظر تاکسی وایسادیم...پرستو تو اون هیری ویری اینه میخواد! امان از این قر و فر دخترها..سرم رو تا گردن عینه زرافه کردم تو کیف دنبال اینه بی صاحابم که یه ان احساس میکنم یه چیزی گوله با سرعت داره می یاد تو چشمم.... تنها وقت میکنم در عرض اون یک ثانیه فاصله؛۱میلی متر سرم رو بیارم پایین و تق!!!!پیشونیم رو انگار مار نیش زده؛دست که می ذارم بالای ابرو خون فواره می زنه بیرون و تا به خودم بیام تمام پروانه های قشنگ روسرس سفیدم قرمزه قرمز می شن!پرستو در حالی که خشکش زده مثل دیونه ها دوبار پشت سر هم تکرار می کنه:همون پسره که دنبالمون بود!با سنگ زد تو .............فرار کرد!......پسره؟سنگ؟چی؟...سرم گیج می ره چرا؟وای پروانه هام چرا این رنگی شدن؟!!---------------------------------------------------------------پرستار گفته بود ۲تا بخیه میخواد اما چون جاش ممکن بود بمونه و یادگاری بشه که می شه!نزده بود.....مامان که اومد درمانگاه هیچی نگفت...چند لحظه خیره شده بود و ۵ دقیقه مثل گیجها کز کرده بود یه گوشه...درست مثل من....۱۰ دقیقه بعد مامان رفته بود سراغ پسره و دار و دسته اش..پسره عوض عذرخواهی با پروییت به مامان گفته بود که اینجا یه محل با شرفه!!!و اونها ابرو؟!!دارند و بهتره چون زنه صداش رو ببره...هیچ کس از کسبه محل پا پیش نذاشته بود و از مامان طرفداری نکرده بود....حتی با اینکه همه می دونستند  که سنگ اگه ۱ سانت پایین تر خورده بود من الان کور بودم....حرف که از پلیس و ۱۱۰ و کلانتری می شه همسایه ها مداخله می کنند و می گن که بهتره بریم خونمون!!!! و پیشو نگیریم چ.ن ما دو تا زن تنهاییم و مرد نداریم و صورت خوش؟!!!نداره که پامون به اونجاها؟! باز شه و .........نمی دونم اگر دختر خودشون گرفتار همچین اتفاقی!اونم به نا حق و بی گناه شده بود باز هم اینقدر منطقی و ریلکس می گفتند برین خونتون؟..................وما برگشته بودیم خونه...انگار که چیزی نشده ...---------------------------------------------------------------به پهلو غلت می زنم ؛یه بغض بی پدر مادری گلوم رو عینهو منگنه فشار می ده؛احساس میکنم اینجا تگزاسه و یا فلسطین که با سنگ می زنن تو سر و مردم و اب تکون نمی خوره......دلم بدجوری گرفته....نه به خاطر سوزش پیشونیم.....نه به خاطر اینکه ممکن بود کور شم.... و نه به خاطر حرفهایه پسره که اخر سر هم برگشته بود و به مامان گفته بود که کرم از دخترت بود! .......نه...دلم فقط برای پروانه های روسریم گرفته...قرمزیشون می زنه تو ذوقم و انگار خنجر باشه.... سلول هام رو می شکافه...
نظرات 26 + ارسال نظر
تیکا دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:11 ق.ظ

Ghorboone oon saret beram niloofaram :X Beshkane daste pesare elahiiiii :| avazi :|Fadaye in ehsasatesh besham man :X

علی دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:11 ق.ظ

علی دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:12 ق.ظ http://tanha-yadgarash-gham.persianblog.co,

kheyli ghashng bod abji golam:X:D moafahghr bashi:X

MieL-A§ALi(عسلی) دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 05:59 ق.ظ http://mielasali.persianblog.com

NiLOo EsHghaKaM :X KheiLi VaGHt BoOD Be KhoNeYe DeLeT SaRNaZaDe BoOdaM :X Be BoZoOrGiYe KhoDeT Be BaKhsH GeReFTaR BooDaM :X IsHaLa DassTe IN PessaReYe AVaZI AZ BiKh GHaT BesHe :| :| ELaHi GHoRBoONeT BeRaM NiLoO :X MoVaZeBeH KhoDeTo MaMaNe AZiZeT BasH JiGMaLaM :X :X :X

ت ی ن ا دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:09 ق.ظ http://www.nefrat-.blogfa.com

نيلو وبلاگ نازی داری ... ايشالا موفق باشی :X لينک يادت نره !

ستاره دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:34 ق.ظ http://eshgegobargerefte.blogsky.com

نیلو یه ساعت واست ور زدم دستم خورد به کلوز این کیبورد صاحاب مرده و بسته شد نیلو دیگه حال ندارم از اول ور بزنم نیلوفر من خودم به حده کافی داغونم اونقدر که الانم با خوندن متنه تو دلم می خواد پاشم به خاطر بی کس بودن و هزار تا کوفت و زهره ماره دیگه خودمو بکشم نیلو الان چنان احساسه خشمی وجودم رو گرفته که احساس می کنم تموم رگهای مغزم داره از هم جدا می شه ای بابا خوبه من حال نداشتم بی خیال خدا جمیعا این مرد ها و پسرهایی رو که اینقدر بی شعور و کثافت و احمق و ................ از روی زمین بر داره مجازات اون دنیا به درده خوده خدا می خوره این دنیا دهنه این جور آدمها رو سرویس کنه آدم یذره دلش خنک شه وای من آمپرم رفته بالا خدااااااااااااااااااااااااااا

قربونت برم گلم....امپر رو کنترل کن که الانه که یکی تو کلمون بمب پرت کنه!
(بعید نیست والا!)

عمو هندونه دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:18 ب.ظ http://hendoone.blogsky.com

ای بابا روح جان فورد و جان وین و بیلی کوچیکه و قبیله سرخ پوستا شاد ! جیگرم که کباب شد هیچی بیشتر میسوزم به خاطر اون ساندویچ های کالباس توی سینما که قرار بود خورده بشن و خورده نشدن !!!...
نیلو جون خودت میدونی که زندگی صد سال اولش سخته ... و خدا به همه مون صبر بده به شما یه کمی بیشتر ...
زت

ای بابا! جان فورد و بیلی کوچیکه برن جلو بوق بزنن که برو بچس محل ما واسه خودشون یه پا تروریستن!----------کالباس دوست ندارم!فقط چیز برگر!اونم فقط مال بوف!با پنیر!

فرزان دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 03:15 ب.ظ http://farzanm.co.sr

سلام داستان بسیار خوبی بود وبلاگ خوبی دارین به کارتون ادامه بدین ((در خبرنامه وبلاگ من عضو شوید)) اگه دوست داشتین تبادل لینک هم خواهیم کرد

جااااااان؟داستان؟بله؟؟!!! اهان!قربون شما! مرسی!

حمیدرضا دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 06:09 ب.ظ http://nimnegah.mihanblog.com

زود باش آدرس اون پسره ی بی پدر مادر رو برا من بفرست .
۳ ثانیه میدم بچه ها ... اش کنن ... زود باش ...
اس ام اس بده ...
منتظرماااااااا
یا حق !

شما خودشو زیاد ناراحت نکن.....یه چیزی شده تموم شده رفته. یک جوک جاش واست اس م اس می کنم!نظرت چیه؟دو نقطه دی!!!

روزنه امید دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 07:57 ب.ظ

آره نیلو آدرس اون پسره رو بده حمید.... فقط خدا کنه که حمید هم دنبال لباسش نگرده...
نذارین هی من بگم این چه مملکتیه!!!
امیدوارم هر چه زودتر خوب شی عزیزم

حمید داره جوکه رو که فرستادم می خونه می خنده بابا! مسا له رو سیاسی اش کردیا گلم!بابا چیز خاصی نبوده!

فیوری سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:58 ق.ظ http://wasp.persianblog.com

عجب !

اره!خلاصه اینطوریا....داشتم می گفتم....!!!

جودی سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:00 ق.ظ

بابا حمید رضا غیرتی (چه بسا گیرتی!!)
من که می گم حق ات بوده!!!

بابا مهربون!بابا حساس!دلرحم!پروانه ای!مرام! معرفت! اصلا موندم تو چرا اینقدر با اخساسی!

رضا سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 03:39 ب.ظ http://jesarat.blogfa.com

شبیه فیلمهای دهه ۴۰ بود ! سعی کن با آژانس بری اینور اونور !

من خودم یه پا فروزانم!چی فکر کردی؟!فقط موندم بهروز کدو گوریه بیاد قات بزنه همه رو لت و پاره کنه!

ستاره سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 06:02 ب.ظ http://eshgegobargerefte.blogsky.com

نیلوفر با تمام وجودم بهت حالا تبریک می گم و حسودی می شه سالهاست که در آرزوی اینم که یه پسر به خاطر من غیرتی بشه ولی حتی رو پسر خاله هام هم نمی تونم حساب کنم آخه درده دلمو بهشون بگم خاله هام کلی برام حرف در می یارن آخ که دلم از دسته این مردم خونه خون

پسر خاله؟خاله؟....ندارم!عمه؟پسر عمه؟..دارم!بوقن یکم(منظور همون زیاده!)

لیمویی سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 06:11 ب.ظ http://www.pacific.blogsky.com

کار خیلی اشتباهی کردی...این طوری میخوای وکیل شی؟!!! تو حتی حق خودتو نگرفتی ...چرا؟ چون سایه یه مرد بالاسرتون نیست؟!!باید شکایت میکردین...باید ثلبت میکردین یه زن میتونه.....

کی گفته من وکیل قراره بشم گلم؟...من با این وضعم پلنگ صورتی هم نمیشم که لال بود! چه برسه ...وکیل!

مریم سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:30 ب.ظ http://meslemaryam.blogfa.com

نیلوفری؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوبی الان؟ خدا مرگم بده.... نیلو خوبی؟ :((

دشمنت رو مرگ بده عزیزکم....

آتنا چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:05 ق.ظ http://4tena.blogsky.com

آتنا فدات بشه عشق من که این پسرای آشغال بی همه چیز این بلا رو سر تو آوردن x(
من همیشه میگم بازم میگم ... این پسرارو باید ریخت باهم آتیششون زد ... ای خدا

اتی؟جیگمل؟حیفه اون یدونه کبریت نیست که حرومشون کنیم؟----------------با پوزش از همه پسرا!مقصودم پسرای بدن صد البته!(یعنی فکر کنم که اینجور باشه)

نیلوفر چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 03:04 ق.ظ

اقا پیشونیم باد کرده زده به چشمم شدم کپه قورباغه!یک حالی میده!یوهو!دو نقطه دی!

? Yac ¿ چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 05:06 ق.ظ http://www.mariya1883.persianblog.com/

اما خب بعضی وقتها هم هست که فقط صبر .. نه .مراقب خورت باش گلم .پروانه های روسریتم بیخیال اون پروانه هه که هنوز داره تو دلت میچرخه

.. مراقب اون باش

پگاه پنج‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:12 ق.ظ http://www.vatovato.persianblog.com

وبلاگت خیلی خوبه نوشته هات زنده هستن . لذت بردم . چه دل مهربونی داری . دوست داشتی به من لینک بده و خبر بده که لینکت رو بذارم .بوس

حمیدرضا جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:21 ق.ظ http://nimnegah.mihanblog.com

حیف من که غیرتی شدم واسه تو !
حداقل جوک میفرستادی میخندیدیم بی خیر !
بعدشم
یه موقع تحویل نگیریا ... گناه داره ... شامپو میره تو چشمت !
...

بی بی جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:31 ب.ظ http://www.planner.blogsky.com

salam , kheili moteassefam va kheili narahat shodam :( kashki mitonestam iaghe in mardaie namardo begiramo ..... velelesh baba :) ishala zoodtar khob shi aziz

مهتاب شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:17 ق.ظ http://www.shabe-sard.blogsky.com/

سلام نیلوفرم . غصه نخور. هنوز خیلی مونده دله کوچیکت اینجوری پر پر شه . قوی باش . درسی که قراره تو، تو این مدرسه ی دنیا امتحان بدی از بقیه ای که دارن بی خیال و راحت از غمهای تو، زندگیشونو میگذرونن ، خیلی سخت تره . یه وقت کم نیاریا! خیلی دلا بهت بسته شده به خصوص اون دلی که همه جا کنارته ، دورو ورته ، دایم میپاد و با هر دردت کلی غصه می خوره و با مقاومتهات کلی شاد میشه . پس حواست باشه واسه سفر کردت هم شده خوب از پس این امتحانات بر بیای. امیده مامانتی عزیزم . یا حق .
سلام . حسابی حق مطلب رو ادا میکنین وسرای گنجینه ی سخن و عطراگین میکنین . عمق این حرقها واقعا خیره کنندست. متشکرم . بنده ی آنم که مرا با سخنی زندگی آموخت . یا حق .

نیما (دندون یه آدم مرده) شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 09:42 ق.ظ http://deadwords.blogfa.com/

عجب......
اومدم اینجا یه چیز دیگه بگم...متنتو خوندم خواستم بگم شما مگه کجا میشینین آخه...تو نازی آباد هم همچین کاری نمیکنن با یه دختر.بعد کامنت خودمو خوندم دیدم بچه محلی! یه چهاراه بالاتر میشه جنت اباد؟! یا ابوذر؟! (خوب خداییش تو ماشین...آینه... حتما بعدشم آرایش(!)...خوب دیگه! اینجا ایرانه!)
در مورد اسم وبم هم نخوندی فلسفه ی اسم وبلاگو همینجوری ما رو به چهارمیخ کشیدی! (دندون یه آدم زنده؟! هان؟!) نخوندی دیگه!
تا بعد بچه محل!...اینجا ایرانه...اینو یادت باشه.

صبا یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:05 ق.ظ http://www.joojoonaz.persianblog.com


سلام نیلوفر جان ..حالت خوبه؟سرت(پیشونیت) که درد نمیکنه؟ ...واقعا متاسفم ..نمیدونم چی باید بگم ....میگما نیلوفر جان خیلی جالب مینویسی به نظرم تو باید نویسنده بشی نه وکیل (البته استعداد هر دوتاشون رو داری(چشمک))...ممنونم که بهم سر زدی ...بازم پیشم بیا خوشحال میشم...خوش باشی .بای بای


ساسی دوشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:19 ق.ظ

):

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد