نیلوفرانه ها

گاه نوشت های دختری از جنس توت فرنگی ...

نیلوفرانه ها

گاه نوشت های دختری از جنس توت فرنگی ...

انتظار را له کن؛بکش و برایم از امید ترانه بخوان؛بادبادک بساز...

تا زمانى که توانایى تصور آرزوها و اهدافتان را از دست نداده اید، مى توانید آنها را به دست آورید....»(جرج برنارد شاو)
یه مشت قرص کذایی رو بدون اینکه به اسمهایشان نگاه کنم بالا می اندازم و مثل جسد ولو می شوم جلوی کامپیوتر و چشم هام رو قفل می کنم .....شیرجه می رم تو افکار گنگ و بی پایانم:منتظرم؛۱ هفته است که منتظرم....و این انتظار از ۲ روزه پیش حالت اظطراری بیشتری پیدا کرده. منتظر اتفاق گنده ای عین اون اتفاقهای توی داستان های  فیلم هندی ۱۴ سالگیم که روزم رو روشن می کرد! منتظرم و هیچ اتفاق لعنتی ای عینهو صاعقه وسط زندگیم فرود نمی یاد...همینه که  ساعت ۶ صبح امروز شبیه جن زده های در به در با موهای سیخ و دماغی که از شدت عر و بوق دیشب سرخ و لهیده بود؛سیخ مثل چراغ برق دم درخونمون خیمه زدم و وقتی خبری نشد...مثل گاو برگشتم تو رختخواب.اصلا تو انتظار اون وعده هفتم چرند ام که یارو فالگیر کولیه هفته ی پیش واسم بسته بود...! قران باز می کنم...اثر نمی کنه...تفالی به حافظ می زنم...جز فحش و دشنام نصیبم نمی شه! چه باید کرد...اونی که من دنبالشم پشت کدوم  ابر سیاهه که رخ نمی نکنه؟! کم مونده بشم پینوکیو و دور از چشم پدر ژپتو بزنم به دشت و صحرا و بیابون و چه می دونم خیابون تا شاید موقع رد شدن از یه کوچه تنگ و تاریک یهو یه معجزه عین پیانوی سیاه کارتون پلنگ صورتی هوار بشه رو سرم!..................................چی می گم؟اچی میخوام؟ منننننننتظر چی ام؟ به خدا خودم نمیدونم؛و یا مغز کوفتیم یاری نمی ده تا اسم نکبتش یادم بیاد...واسه همینه که وقتی اذان ظهر به گوشم می رسه می فهمم که عمرم داره  همینجوری مفتکی می یاد و میره.....قطار بی صاحاب زندگیم داره پت پت کنان واسه خودش با عذاب گز میکنه و دریغ از قطره ای سوخت!سوخت برای قطار زندگی و یا به عبارتی
امید!!!!....امید ....و امید و زهی خیال باطل !....هیچوقت یادم نمی یاد تو زندگیم اینقدر نیازمند امید بوده باشم...نیازمند یه حرفه قشنگ...نیازمند یه نوید خوش بهاری از اینده....و خبری نیست و انتظار همچنان مثل ناخن می کشه به روحم...چی می شد اگر الان یه لک لک از اسمون قلفتی میفتاد کف اتاقم و برام یه کیسه پره امید میاورد...۱۰ کیلو....۲۰ کیلو..هر چی بیشتر بهتر..............بچه شدم...میدونم که چرت میگم...می بافم...بعد با خودم فکر می کنم که چقدر جدیدا بزرگ شدم و لابد دیگه مرگ باید بیاد یه سراغم؛  اما می بینم که دارم مثل گرگی که واسه خودش تو گله میچرخه دور و برم رو نگاه میکنم و انگار می خوام سنگفرش خیابونها رو عین کتلت گاز بزنم...از زندگی به هیچ عنوان سیر نیستم...دلم عشق می خواد...امید میخواد..... یکم روحیه میخواد...واسه ادامه راه...واسه بودن...واسه شدن...واسه اون کنکور بی پدر مادر که اخرین چیزه که بهش فکر میکنم!....چون وقتی  نفسم گریه باشه و خنده برام جوک ...کنکور باید بره  خونه عمه اش استراحت کنه!!!.....خدایا دلم ویبره میخواد...یه زلزله ی ۱۰ ریشتری می خواد...که بتونه با مشکلات بجنگه...که بتونه ابی رو ابی تر ببینه....که بتونه سبزی رو تند ببینه....دلم واسه زندگیه بی دغدغه ی لامصب جیگر تنگ شده.... جونه تو خیلی میچسبه اگه امید داشته باشی و زنگی کنی... اونوقته که تک تک دونه های نا مریی اکسیژن رو می بلعی و حال می کنی و میرقصی و میگی من هستم! می مونم! خواهم ماند و بود................................ شده از اسمون سنگ بیاد ولی من باز..............«منتظرم»!
نظرات 18 + ارسال نظر
آتنا سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 03:30 ق.ظ http://4tena.blogsky.com

اووووووووووووووووووول

ستاره سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 03:51 ق.ظ http://terafikezehn.blogsky.com

سلام نیلوفری جون سومین سلام و آخرین سلام اگه تو نیای البته شوخی می کنم بی خیال عزیزکم

آتنا سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:09 ق.ظ http://4tena.blogsky.com

نیلو؟ پس من چیم؟ :( دلم شکست :(( ببین به امید زندگی مشترکمون در آینده باش و منتظر من ... منتظر روزی که من میام ایران /:d حالت بدتر شد نه؟ اوکی اوکی به اینا فکر نکن اصلا چرت و پرت میگم :"

همدم سیه روزی ! سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:58 ق.ظ

از مرز خوابم میگذشتم .

سایه تاریک یک نیلوفر , روی همه این ویرانه فرو افتاده
بود.

کدامین باد بی پروا

دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من اورد ؟

در پس درهای شیشه ای رویاها ,

در مرداب بی ته ایینه ها ,

هر کجا کی من گوشه ای از خدم را مرده بودم

یک نیلوفر روییده بود.

گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت

و من در صدای شکفتن او

لحظه لحظه خودم را می مردم .

عمو هندونه سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:45 ق.ظ http://hendoone.blogsky.com

اه ....! بدیش همیهنه که هیچوقت اون موقعی که واقعا منتظریم پیش نمیاد .... باید تا ته انتظار بریم و همه امید ور تموم کنیم ! .... من هیچی نمیدونم فقط امید وارم زود زود بیاد ....
زت زیاد

لیمویی سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:55 ب.ظ http://pacific.blogsky.com

امیدم را نگیر از من خدایا.........
دل تنگ مرا نشکن خدایا.........................
چی بگم نیلو جونم؟
منم مثه تو...
چشم به در دوختم که شاید این امید بی پدر برگرده....شاید پشیمون بشه و بفهمه چقدر بهش احتیاج دارم.....
خودمم نیاز دارم یکی بم بگه چه جوری یه بهونه واسه بودنم جور کنم که به نبودن تبدیل نشم...

میدونی...زندگی سخته....
بار حرف زور زیاده........

مریم سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:40 ب.ظ http://meslemaryam.blogsky.com

سلام نیلوفر جونم. عزیز دلم... ببین چقدر دوست داری.... ببین همین من چقدر دوستت دارم! ببین چقدر دوستات دوستت دارن... نیلو عزیزم... نمی دونی الان چقدر دلم می خواد که یه چیزی بگم که حالتو خوب کنه.... ولی مخ منم تعطیله! هممون یه جورایی مصیبتیم دیگه.... نیلو فدای اون دلت بشم که این قدر غصه توشه.... دیگه بهانه های ساده ی خوشبختی هم کار ساز نیست نه؟؟؟ نباشم... غصه نخور... باور کن تموم می شه...می گذره...چیز یاد بگیر...

لیدا(مهنوش) چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:31 ق.ظ

وقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایداند نه باید ها عمریست لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره میکنم باشد برای روز مبادا... آن روز هر چه باشد روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی درست مثل همین روزهای ماست .اما کسی چه میداند شاید امروز نیز روز مبادا باشد........هر روز بی تو روز مباداست ....

محمد خرمی نیا چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:10 ق.ظ http://http://abadan-khoram.blogsky.com/

سلام به امید زند گی کن مشکل نبودن هدف است به امید شادی شما.

فرزانه چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:14 ب.ظ http://www.1363sal.persianblog.com

سلام نیلو جونم :*
باباتو هم که داری غر میزنی:(
امیدم چیز خوبی خدایی. اینو یادت نره.
دوستاتم فراموش نکن .

مرتضی جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:38 ق.ظ http://crazypc.blogsky.com

سلام اگه می شه به من لینک بدین از وقتی وبلاگ قبلیمو بستن دیگه کسی آدرس وبلاگ جدیدمو نداره

جودی جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:52 ب.ظ http://joodi.blogsky.com

یک تماس با من بگیر!

شهرام جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 06:08 ب.ظ http://mojesabor.blogsky.com

سلام نیلوفری
واقعآ بهت تبریک میگم سعی کردم بیشتر نوشته هاتو بخونم
بعضیهاشون واقعآ شاه کار
خیلی قشنگ مینویسی ادامه بده و هیچ وقت ناامید نشو

دوست تو شهرام صبور باش سربه زیر و سخت

فعلآ

پسر شب جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 09:31 ب.ظ http://nightboy.blogsky.com

سلام نیلو جونم ...
راستش چی بگم ... نمی دونم ...
فقط میخوام یه چیزی رو باور کنی
من خیلی دوست داشتم و دارم که پا به پای تو حرکت کنم ...
با قصه ها و ناراحتی ها و شادیهات حتی با همین انتظار امیدت !
ولی نمی دونم چرا نمیشه ... شاید تو اینجوری دوست نداری ...
ول کن اصلا معلوم هست دارم چی میگم ...
میگمااا به آسمون نگاه کن ... مطمئن باش تیره نیست !
یا حق ...

یه دوست شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 09:27 ب.ظ http://money4u.blogsky.com

سلام دوست عزیز.....خسته نباشین---مطالب جالب و جدیدی رو در مورد تنها راه(( قانونی ))کسب درآمد از اینترنت در (ایران) توسط یک سایت فرهنگی و3شرکت بزرگ ایرانی باحمایت و نظارت بانک مرکزی ایرن و کلیه بانکهای سیستم طرح شتاب..... که موفق به راه اندازی سیستم بازاریابی شبکه ای جالبی شده اند....و شمامیتوانید از هر نظر به آن اطمینان داشته باشید ...راواسه بچه های وبلاگ نویس نوشته ام...... فرصتهای مناسب در زندگی به ندرت پیش میایند.....شانسی که شاید دیگر سراغ شما نیاید!!!!!! با بهترین آرزوها...

سارا یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 03:20 ب.ظ http://www.planner.blogsky.com

سلام
اخماتو وا کن اخم بهت نمیاد :)
دلت شاد و لبت خندون

سوسمارنارنجی دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:50 ب.ظ http://sosmarenarenji.blogsky.com

سلام.ممنون از امیدی که بهم دادی.بابا لهم کردی که

عباس نعمت الهی دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 05:37 ق.ظ

دیدم لک لکی به دریاهای دور
ناله از دلتنگی ها می داد
شب تا به صبح از جدائی ها ناله می داد
سحرگاهی بودش نسیمی همنفس
گفتا
که شب امیدی باز خواهد آمد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد